-part40-

16.3K 1.9K 2K
                                    

همراه ووبین از ماشین پیاده شد و به اطراف نگاه کرد. صدای ملایم پیانو و ماشین‌های زیادی که تو حیاط بود خبر از شروع شدن جشن میداد و استرسی که دوباره به جونش افتاده بود باعث شد گوشه لبش رو گاز بگیره و سمت ووبین بره.

ووبین لبخندی به تهیونگ زد و از دستش گرفت و همونجور که سمت در ورودی می‌رفتند بی توجه به تهیونگ که تلاش می‌کرد دستش رو از حصار انگشت‌هاش بیرون بیاره لبخندی به دوستش زد و با ایستادن تهیونگ کمی سمتش خم شد:

- چیزی شده تهیونگ؟!

بدون اینکه جوابی به ووبین بده خیره به نگاه مشکی که روبه‌روش با فاصله نسبتا زیادی ایستاده بود و با چشم‌های به خون نشسته‌ای نگاهش می‌کرد آب دهنش رو قورت داد و با شنیدن صدای پوزخند و فشاری که انگشت‌هاش رو تا مرز خورد شدن برده بود سمت ووبین برگشت و با دیدن صورتش که هیچ فاصله‌ای باهاش نداشت نگاهش رو تو صورتش چرخوند و قبل از اینکه سرش رو عقب بکشه با صدای سردی که به شدت دلتنگش بود برای لحظه‌ای چشم‌هاش رو بست و سمتش برگشت:

***

- موهات بلند شده جونگکوک... باید بذاری برات کوتاهش کنم.

دست شی وو رو با کلافگی عقب زد و همونجور که جام خالی شرابش رو روی میز میذاشت زمزمه کرد:

- بهشون دست نزن شی وو.

جمله‌اش رو با بی‌حوصلگی زمزمه کرد و خیره به شلوغی سالن از اینکه مجبور شده بود به اصرار جیهوپ تو تولدش شرکت کنه نفس عمیقی کشید و همزمان با باز شدن در سرش رو بلند کرد و با دیدن شخصی که انگشت‌هاش بین انگشت‌های ووبین قفل شده بود، برای لحظه‌ای با ناباوری بهش خیره موند و آب دهنش رو به انتهای گلوی خشکش فرستاد و با چشم‌هایی که از شدت خشم تار می‌دیدند به تهیونگ که بهش نگاه می‌کرد، زل زد.

نفس‌های سنگینش پشت دندون‌های قفل شده‌اش حبس شده بود و هیچ قدرتی برای تحمل کردن موقعیتی که توش قرار گرفته بود نداشت. تهیونگ کنار ووبین ایستاده بود... کنار کسی که قبلا دوستش داشت و حالا همراهش به مهمونی اومده بود و این یعنی موفق شده بود فراموشش کنه و به زندگیش بدون وجود اون عادت کنه و رابطه جدیدی رو شروع کنه و این موضوع کاملا از حد تحملش خارج بود...

- با توام جونگکوک حواست کجاست؟

شی وو گفت و رد نگاه پسربزرگتر رو دنبال کرد و با رسیدن به تهیونگ که با فاصله کمی ازشون ایستاده بود و برای لحظه‌ای نگاهش رو از جونگکوک دور نمی‌کرد، پوزخندی روی لب‌هاش نشست و فاصله‌اش رو با جونگکوک کمتر کرد و نگاهش رو از چهره مسخ شده پسر مقابلش گرفت و به معشوقه‌اش داد.

نفرتش نسبت به تهیونگ چیزی نبود که قابل بیان باشه و اون به هیچ وجه قصد نداشت به اون پسر اجازه بده دوباره جایگاهش رو تصاحب کنه و دوباره کسی که دوستش داشت رو ازش بگیره... و حالا اون بی توجه به تذکراتی که بهش داده بود به جشنی اومده بود که معشوقه‌اش اونجا حضور داشت و این برای بیشتر کردن نفرت بیش از حدش دلیل کافی به نظر میرسید:

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Where stories live. Discover now