تهیونگ با ترس سمت جونگکوک برگشت و با دیدن چشم های به خون نشسته اش اب دهنش رو با ترس قورت داد و با صدای ارومی پرسید :
_ جونگکوک داری چیکار میکنی؟!
جونگکوک کتش رو روی دسته کاناپه چرمی روبروی میز پرت کرد و همونجور که استین های بلوزش رو تا میزد سمت تهیونگ رفت و روی کاناپه پرتش کرد و روش خیمه زد :
_ یکی دیگه از فانتری هات رو به حقیقت تبدیل میکنم بیبی .
با تموم شدن جملش دو تا دست های تهیونگ رو بین یه دستش گرفت و لب هاش رو روی لب های سردش گذاشت و محکم.بوسیدش …
________________
سعی کرد وزن سنگین جونگکوک رو از روی خودش پس بزنه اما انگار لب هایی که با حرص مشغول بوسیدنش بودن قصد نداشتن به هیچ عنوان بهش فرصت نفس کشیدن بدن و این رو دست هایی که مشغول باز کردن دکمه هاش بودن ثابت میکردند .
نفس های عمیقش توی قفسه سینه اش حبس شده بود و لباس هایی که با خشونت از تنش کنده میشدن استرسش رو بیشتر از هر وقتی به رگ های منجمد شدش تزریق میکردن ، نمیتونست حتی دست های مردونه اش رو پس بزنه و یا حداقل یه سیلی نثار صورتی کنه که پوزخند محوی روی لب هاش جا خوش کرده بود و بی توجه به میل تهیونگ مشغول بوسیدنش بود .
دست های جونگکوک دور کمر باریک تهیونگ حلقه شد و همزمان با نشستنش روی پاهای مردونه اش و جدا شدن لب هاشون از هم سعی کرد برای فرار از موقعیتی که توش گیر کرده بود تلاش کنه :
_ کوک ...داری چیکار میکنی اینجا مهمونیه اگه بیان داخل چی...
جونگکوک همونجور که با یه دستش کمر برهنه تهیونگ رو گرفته بود و با دست دیگه اش مشغول باز کردن دکمه شلوارش بود بدون اینکه حتی برای لحظه ای نگاهش رو از چشم های ترسیده تهیونگ دور کنه لبخند کمرنگ زد و ابرویی بالا انداخت :
_ این چیزیه که خودت دوست داشتی غیر از اینه ؟!
تهیونگ اب دهنش رو قورت داد و دستش رو روی دست جونگکوک گذاشت تا مانع باز کردن دکمه شلوارش بشه و در همون حین نگاهش رو سمت در چرخوند و با صدای ارومتری جواب داد :
_ اره ...دیگه دوست ندارم خوب ؟! بیا بریم ...میتونیم خونه انجامش بدیم اینجا نه ، من ...
قبل از اینکه جمله اش تموم بشه دست جونگکوک پشت گردنش رفت و لب هاش رو دوباره روی لب های نیمه باز تهیونگ گذاشت و مشغول بوسیدنش شد .
زبونش رو مالکانه تو دهن گرم تهیونگ حرکت میداد و بی توجه به دست هایی که هر لحظه محکمتر بلوزش رو بین مشتش فشار میدادن گاز محکمی از زبونش گرفت و با شنیدن ناله ارومی که از بین لب هاش خارج شد نیشخند پررنگتری زد و دستش رو سمت دکمه شلوار پسر برد و بازش کرد ،یه دستش هنوز روی گردنش بود و مانع از هر حرکت اضافی از طرفش میشد و همزمان بین پاهاش نشست .
YOU ARE READING
💍⃤ REPLᴀCE💍⃤
Romance( Completed ) «جایگزین» _ من مجبور بودم ...مجبور بودم اون خودکار لعنتی رو بین انگشتهام بگیرم و اون سند ازدواج رو امضا کنم ... من مجبور بودم که برای تک تک لحظه هایی که کنارت بودم بترسم ... حتی همین الان هم مجبورم ... مجبورم روبروت بشینم و تو چشمهات...