تهیونگ دستش رو پشت گردنش کشید. میخواست حقیقت رو بگه. میخواست بهش بگه اسمش کیم تهیونگه... اینکه شیوو و معشوقهی دو سالش نیست از شراب تمشک خوشش میاد و هیچ لذتی از بودن تو محیطهای شلوغ نمیبره و از لباسهای تنگ متنفره.
- من... میخوام بهت بگم که...
نفس عمیقی کشید و چشمهاش رو بست و از جاش بلند شد و روبهروی پرتگاه ایستاد. باید میگفت و این بازی رو همین جا تموم میکرد:
- من شیوو...
- کیم تهیونگ...
با صدای جونگکوک سریع سمتش برگشت و خیره به پوزخند جونگکوک آب دهنش رو با صدا قورت داد.
سمتش برگشت و با صدای آرومی همونجور که سعی در حفظ ظاهرش داشت لب زد:
- چی؟!
لبخندی که بی شباهت به پوزخند نبود روی لبهاش نشست و قدمی سمت تهیونگ برداشت:
- از دوستت، تهیونگ بود نه؟! عملش خوب پیش رفت؟!
اخم مشکوکی بین ابروهاش نشست. با هر قدمی که جونگکوک سمتش برمیداشت و اون یک قدم به پرتگاه پشت سرش نزدیک میشد اجازهی هر جور فکر کردن و آنالیز رفتار رو ازش میگرفت.
نگاهی به پشت سرش کرد و با صدای آرومی که بابت ترسش کمی میلرزید جواب داد:
- عامم... آره. حالش... خوبه.
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و قدمهاش رو تا حدی که تهیونگ کاملا لبهی پرتگاه بایسته، سمتش برداشت و کمی سرش رو کج کرد و خیره به چشمهای ترسیدهی تهیونگ و دستهای پسر که روی بازوهاش نشسته بودن با لحن ملایمی زمزمه کرد:
- که اینطور. عالیه.
تهیونگ محکمتر بازوی جونگکوک رو گرفت و همونجور که نیم نگاه دیگهای به پشت سرش میانداخت پرسید:
- میشه بری اونور؟ من از بلندی میترسم.
- تو، توی تیم کوهنوردی کشوری بیب. چطور ممکنه از بلندی بترسی؟!
با شنیدن لحن سرشار از تمسخر جونگکوک خیره به چشمهاش آب دهنش رو قورت داد و با نفسهایی که روی سینهاش سنگینی میکرد جواب داد:
- حالا که چی؟! میخوای پرتم کنی پایین؟!
- فکر بدی نیست. به هر حال خوب بلدی با دستهات به صخرهها چنگ بزنی عزیزم.
اخمی کرد. این حرفها دو پهلوتر از چیزی بودن که تصورش رو میکرد:
- واضح حرف بزن جونگکوک.
دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و خیره به چهرهای که هر لحظه بیشتر براش نااشنا میشد جواب داد:
ESTÁS LEYENDO
💍⃤ REPLᴀCE💍⃤
Romance( Completed ) «جایگزین» _ من مجبور بودم ...مجبور بودم اون خودکار لعنتی رو بین انگشتهام بگیرم و اون سند ازدواج رو امضا کنم ... من مجبور بودم که برای تک تک لحظه هایی که کنارت بودم بترسم ... حتی همین الان هم مجبورم ... مجبورم روبروت بشینم و تو چشمهات...