(اخر پارت رو حتما بخونید❤️)روبهروی آینه ایستاد و خیره به چهره بیحالش شیر آب رو باز کرد و قبل از اینکه صورتش رو بشوره با زنگ موبایلش گوشی رو از جیب شلوارش بیرون کشید و لمس سبز رنگ رو کشید و با شنیدن صدای شیوو چشمهاش رو روی هم فشار داد و قبل از اینکه تماس رو قطع کنه با شنیدن جملهاش دستش رو به دیوار تکیه داد و با نفسهای سنگینی به حرفش گوش داد:
-از هدیهام خوشت اومد تهیونگ؟!
***
با صدای جونگکوک شیر آب رو بست و نیم نگاهی به چهره رنگ پریدهاش انداخت و با نفس عمیقی همونجور که در سرویس رو باز میکرد بیرون رفت و خیره به نگاه منتظرش با قدمهای کوتاهی سمتش قدم برداشت:
- بهتری؟!
تهیونگ سری به نشونه مثبت تکون داد و شونه به شونه جونگکوک از خونه بیرون رفت. نمیخواست به هیچ چیزی فکر کنه و اجازه بده حرفهای اون پسر ذهنش رو از چیزی که هست درگیرتر کنه. با حس سوزش شدید معدهاش دستش رو روی نقطه دردناک بدنش گذاشت و همزمان با رسیدن به آسانسور چشمهاش رو بست و سرش رو به دیواره اون قوطی آهنی تکیه داد. درک درستی از شرایط پیش اومده نداشت و ذهنش بیشتر از هر زمانی خالی بود. حتی تاثیرات حرفهای اون پسر هم هر لحظه کمرنگتر میشد و تنها یک نگرانی تو اعماق قلبش باقی مونده بود و بهش هشدار میداد هر چه سریعتر راهی برای خلاص شدن از این وضعیت پیدا کنه.
نگاهش رو با تردید بالا کشوند و به نیم رخ جونگکوک که با یک قدم فاصله جلوتر ازش ایستاده بود دوخت و با بی حسی عجیبی که حالا بهش عادت کرده بود قبل از اینکه جملهاش رو به زبون بیاره با باز شدن در و نگاهی که سمتش چرخید تا به بیرون هدایتش کنه، از تصمیمش منصرف شد و همقدم باهاش از در ورودی شیشهای آپارتمان بیرون رفت.
دستش رو پشت کمر تهیونگ گذاشت و بعد از سوار کردنش سمت دیگه ماشین رفت و همزمان با لمس دستگیره در با دیدن جیمین که با فاصله ازشون ایستاده بود اخم کمرنگی کرد و با کنجکاوی سمت پسر قدم برداشت و روبهروش ایستاد. چشمهاش قرمز بودند و مشخص بود مدت طولانی اشک ریخته و خیسی سرشونههای کت قهوهای رنگش نشون میداد مدت زمان زیادی رو منتظرشون ایستاده و براش عجیب بود چرا با دیدن تهیونگ سمتشون نرفته بود.
-اینجا چیکار میکنی جیمین؟ حالت بهتره؟
جیمین نیمنگاهی به ماشین جونگکوک انداخت و با صدای آرومی جواب داد:
-باید بهت درباره شخصی که دیدم بگم جونگکوک... کسی که به دیدن شی وو رفته بود و اگه مراقب نباشیم به تهیونگ آسیب میزنه.
جونگکوک با اخم غلیظی قدمی جلوتر رفت و متقابلا با صدای آرومی لب زد:
- منظورت چیه؟!
YOU ARE READING
💍⃤ REPLᴀCE💍⃤
Romance( Completed ) «جایگزین» _ من مجبور بودم ...مجبور بودم اون خودکار لعنتی رو بین انگشتهام بگیرم و اون سند ازدواج رو امضا کنم ... من مجبور بودم که برای تک تک لحظه هایی که کنارت بودم بترسم ... حتی همین الان هم مجبورم ... مجبورم روبروت بشینم و تو چشمهات...