_part46_

12.9K 1.6K 1.2K
                                    

_ اما من... منظورم اینه من شبیه شی‌ووام و...

_ نیستی... تو از همون اول هم شبیه شی‌وو نبودی... و فهمیدنش کار سختی نبود... بلد نبودی نقاب بزنی و اولین باری که شروع به بوسیدنم کردی طعم لب‌هات کاملا متفاوت بود و عطر تنت... شبیه شی وو نبود... تو عطر وانیل می‌دادی... و مهم نبود چقدر انکار میکردم اما من به این بو اعتیاد پیدا کرده بودم و با هربار لمس سرانگشت های تو میتونستم دوباره از اول عاشقت بشم.

میا رو تو بغلش جا‌به‌جا کرد و با لبخند کمرنگی ادامه داد:

_ حتی مهم نیست که یکروز چشم‌هام رو از دست بدم در اخر... من فقط با ریتم فرضی انگشت ‌هات روی پوست تنم درست لحظه‌ای که عطر وانیلی تنت رو‌ نفس میکشم میشناسمت.

تهیونگ با لبخند دندونی به جونگکوک‌ نگاه کرد و با قدم‌های بلندی سمتش رفت و با گذاشتن بوسه ارومی روی لب‌های خطی و دوست داشتنی جونگکوک بدون اینکه ازش فاصله بگیره خیره به میا که سرش رو روی شونه جونگکوک‌ گذاشته بود و فشفشه‌اش رو بی حوصله تو هوا تکون میداد نگاه کرد و بی صدا لب زد:

_ دوستت دارم.

جونگکوک لبخند دندونی زد و همونجور که عطر وانیلی تنش رو نفس میکشید متقابلا بی‌صدا سرش رو کمی نزدیک برد و زمزمه کرد:

_ منم دوستت دارم ببر کوچولوی من.

****

با صدای زنگ  گوشیش خیره به لبخند خطی و زیبایی که عاشقانه دوستش داشت، اب دهنش رو قورت داد و همونجور که از جونگکوک فاصله میگرفت لب زد:

_ جیمین اومده دنبالم، میخواد برای تولد یونگی کادو بخره و ازم خواست تا همراهش برم.

جونگکوک کمی میا رو توی بغلش جابه‌جا کرد و همونجور به نیمرخش که تو بغلش به خواب رفته بود نگاه میکرد سری به نشونه مثبت تکون داد و اروم جواب داد:

_ مراقب خودت باش. و زود  برگرد خونه.

خیره به لب های جونگکوک نفس عمیقی کشید و همونجور که موبایلش رو دوباره داخل جیبش برمیگردوند سری به نشونه مثبت تکون داد و لب هاش رو اروم و طولانی روی لب‌های پسر بزرگتر گذاشت و با مکث ازش فاصله گرفت و از در شیشه‌ای تراس و بعد از اتاق بیرون رفت.

نم بارون جاده‌ای که به سمت مقصدش منتهی میشد رو خیس کرده بود و هوا ابری تر از هر زمانی به نظر می‌رسید. پاهاش می‌لرزید و قدم هاش تلاش میکردند تا از تصمیمش منصرفش کنند اما... حرف‌هایی که امروز شنیده بود انقدر برای قلبش سنگین بود که بخواد با اولین پیامی که از اون پسر دریافت میکنه قید ترس و خودخواهیش رو بزنه و تنها به جونگکوک فکر کنه... تنها به ارامش پسری که لحن سردی داشت، چشم هاش معصوم‌تر از رفتارهاش بودند و هر زمان که بغلش میکرد  نفس هاش رو جایی نزدیک ترقوه‌هاش ازاد میکرد و وقتی می‌خندید... خطی حلالی، شبیه ماه نیمه کاملی روی گونه‌اش شکل میگرفت.

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Onde histórias criam vida. Descubra agora