-part30-

16.9K 1.9K 1.2K
                                    

سیگارش رو زیر پاش خاموش کرد و سرش رو سمت مخالف لی مین چرخوند و همونجور که دود سیگار رو از بین لب‌هاش به بیرون فوت می‌کرد، با اخم غلیظی پرسید:

- فهمیدی کجاست؟! 

- تو الان باید استراحت کنی کوک، من میارمش بهت قول میدم. 

لی مین با نگرانی گفت و نگاهش رو به چهره بیحال و عصبی جونگکوک دوخت: 

- آدرس. 

- جونگکوک لطفا... 

با کلافگی دستی بین موهای مشکیش کشید و اینبار با صدای بلندتر و کلافه تری حرفش رو تکرار کرد:

- گفتم آدرس. 

لی مین نفس عمیقی کشید و همونجور که لوکیشن رو براش میفرستاد اخم کمرنگی کرد و قدمی جلو رفت، حال جونگکوک بد بود و اینکه خودش دنبال تهیونگ بره اصلا ایده خوبی به نظر نمیرسید. 

نفس عمیقی کشید و همونجور که موبایلش رو داخل جیبش برمیگردوند، با سرفه کوتاهی گلوش رو صاف کرد: 

- همونجور که گفتی مادرش رو زیر نظر گرفتم، حدست درست بود، مثلِ اینکه شخصی که بهش کمک کرده یه پزشک عمومی تو بوسانه و قرار بوده با یه دستکاری ساده اطلاعات، با اسم دیگه‌ای مادرش رو به بیمارستان خودش منتقل کنه... 

- جلو که نرفتی؟! 

جونگکوک با لحن سردی پرسید و اور کتش رو تنش کرد: 

- نه، اما هنوزم نظرم اینه اگه بدون درگیر کردن مادرش پیش میرفتی خیلی بهتر بود این موضوع خیلی میترسونتش. و اون همین الان هم... 

با نگاه عصبی و سرد جونگکوک جمله‌اش رو خورد و آب دهنش رو به سختی قورت داد، میدونست که نباید دخالت کنه اما راهی که پسر بزرگتر انتخاب کرده بود اصلا آسون به نظر نمیومد و از اینکه نمیتونست براش کاری انجام بده بیش از اندازه کلافه بود... شب گذشته جونگکوک درباره شی وو و یاداوری خاطرات فراموش شده اون تصادف لعنتی بهش گفته بود و اینکه حدسیاتش راجع به اون آدم کاملا درست بود و بالاخره میتونست تمام رفتارهای مشکوک شی وو رو که تو دوسال اخیر دیده بود، برای جونگکوک بازگو کنه خوشحال بود. 

اون پسر لیاقت کنار جونگکوک بودن رو نداشت و لی مین به هیچ وجه نمیخواست بهش اجازه بده دوباره به پسری که زندگیش رو بهش مدیون بود آسیب بزنه.

-حواست به شی وو باشه. حتی برای لحظه‌ای ازش چشم برندار. 

با صدای جونگکوک نفس عمیقی کشید و خیره بهش که بعد از گفتن حرفش در ماشین رو باز کرد و سوار شد، سری تکون داد و سمت ماشین خودش رفت. 

باید منتظر دستور جونگکوک میموند و با حال وحشتناکی که داشت ترجیح داد کمی از مسیر رو به آرومی پشت ماشینش حرکت کنه تا از خوب بودن حالش مطمئن بشه و شاید درصدی از این نگرانی هم مختص پسری بود که نمیدونست با فرارش چه اتیش بزرگی تو قلب جونگکوک روشن کرده.

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Donde viven las historias. Descúbrelo ahora