وقتی خبر مرگ مادر بزرگ بهمون رسید تعجب کردیم چون نباید درست باشه، مادربزرگ سالم ترین پیرزنی بود که میشد دید و خبر مرگش عجیب بود ولی عجیب تر از همه وصیتش بود...
" سلام به نوه های عزیزم !
اگه الان دارید این نامه رو میخونید یعنی من مردم و راز بزرگی رو با خودم دفن کردم. عزیزانم از شما میخواهم به کاخ خانوادگی برید و دور هم جمع بشید و مثل گذشته ها باهم باشید و برای مهمانی بزرگ آماده بشید."
درواقع دلیل این درخواست این بود که پدر و مادرای ما خیلی وقت پیش وقتی ما بچه بودیم یه دعوای وحشتناک میکنن و باعث میشن کاخ امپراطوریه بزرگمون ازهم بپاشه. خوب به یاد دارم که با نامجون و هوسوک بازی میکردیم و فارق از دعوا های اونا آینده ای که پر از دوستیه رو می ساختیم.
یونگی الان تو چه وضعی هستی عزیزم؟بی خبرم ازت و این منو اذیت میکنه،پسر سفید و قشنگم.
آه تهیونگ و جیمین کوچولوم،الان تو چه وضعیتی هستید؟جونگکوک تو چی؟ الان قوی شدی نه؟هنوز هم مثل بچگی هات میخوای سوکجین هیونگ رو بلند کنی و توکل دنیا بچرخونیش؟برادرای من الان کجایید؟چیکار میکنید؟موفق هستید؟باید براشون نامه بنویسم مثل همیشه!من کسی هستم که باید اونا رو دور هم جمع کنه و نامه های مخصوصشون رو بهشون برسونه!
+جه جونگا،میشه بهم برگه های مخصوص و پاکت هارو بدی؟
جه جونگ پرستارم بود،اوه خدای من خودم رو معرفی نکردم!معذرت میخوام.کیم سوکجین بزرگترین نوه کیم بک آه و پارک اون سو.البته من یه بیماریه کوچیک دارم،نمی تونم راه برم!
مهم نیست بیایید برای بچه هام نامه بنویسیم.اون کوچولوها باید خیلی خوشگل شده باشن و جذاب و عاقل!مخصوصا نامجون،اون باید نابغه ای چیزی باشه!آه که چقدر مخفی بودن بخاطر نقص سخته!
YOU ARE READING
𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏🖤🦢
Fanfiction[complete] ─ ̶Season 1 "Black Swan" ✔️ ─ ̶Season 2 "Black Torment " وقتی خبر مرگ مادر بزرگ بهمون رسید تعجب کردیم چون نباید درست باشه، مادربزرگ سالم ترین پیرزنی بود که میشد دید و خبر مرگش عجیب بود ولی عجیب تر از همه وصیتش بود... " سلام به نوه های ع...