سیگارم رو کنار انداختم و به نامه نگاه کردم و با پوزخند گفتم"اون پیرزن مرد؟" دلم براش تنگ میشه تنها کسی بود که من. قبول داشت! و الان ازش یه نامه مونده... جالبه!
نامه مشکی بود و با طرح گلوله هه انگار میدونست قرار یه گانگستر عوضی بشم! بوی باروت از نامه بلند شد حتی وقتی کنار من بود این بو رو میداد... جالبه!
"جونگ کوک کوچولوی من... الان اون فردی که خواستی شدی؟ مافیایی قوی تر از پدرت شدی؟ مهم نیست دلت برای دوستای یچگیت تنگ نشده؟ نمیخوای برگردی به زمانی که با اسلحه الکی بازی میکردی و تیر میخوردی و پرستار کوچولوت مراقبت بود؟
مراقب کوچولو رو که یادته نه؟ برا دیدن معشوق کوچولوت تو رو به مهمونی کاج وایت اسون دعوت میکنم... مراقبت از اون به عهده گلوله های توعه!
در میان گلوله ها عشقت رو درآغوش بگیر و با صدای تیر و بوی باروت با او برقص"
مراقب کوچولو! هه دلم برات تنگ شده هیونگ یعنی هنوزم منو قبول داری؟
سر تکون دادم و بلند شدم و رو به دنیل گفتم"من چند روزی نیستم حواست به همه چیز باشه!"
بدون حرف بیرون رفتم!
YOU ARE READING
𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏🖤🦢
Fanfiction[complete] ─ ̶Season 1 "Black Swan" ✔️ ─ ̶Season 2 "Black Torment " وقتی خبر مرگ مادر بزرگ بهمون رسید تعجب کردیم چون نباید درست باشه، مادربزرگ سالم ترین پیرزنی بود که میشد دید و خبر مرگش عجیب بود ولی عجیب تر از همه وصیتش بود... " سلام به نوه های ع...