بعد از اینکه گوشی رو قطع کردم نامه ای که برام اومده بود رو باز کردم. لبخند زدم مثل همیشه نارنجی با طرح های پرتقال و بوی گل بهارنارنج... این بوی مادر بزرگ بود هروقت کنار من بود!
"جیهوپ کوچولوی من احتمالا الان مردی شدی برای خودت میدونی من دوست دارم اون شو های لباس جذابت رو توی مهمونی کاج وایت اسون به نمایش بزاری... منتظرم تا ببینمت هوپی کوچولو!
با لباس های زیبایت در آغوشم قدم بزن و عشقمان را با طرح و رنگ ها بتن کن!"
اجرا اونم توی وایت اسون؟ جدی؟ جالبه حتما باید لباس های جدیدی اونجا طراحی کنم.
YOU ARE READING
𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏🖤🦢
Fanfiction[complete] ─ ̶Season 1 "Black Swan" ✔️ ─ ̶Season 2 "Black Torment " وقتی خبر مرگ مادر بزرگ بهمون رسید تعجب کردیم چون نباید درست باشه، مادربزرگ سالم ترین پیرزنی بود که میشد دید و خبر مرگش عجیب بود ولی عجیب تر از همه وصیتش بود... " سلام به نوه های ع...