Part4(Kim Taehyung )

883 168 4
                                    

جونگها"تاتا؟"
با لبخند به جونگها نگاه کردم"چیشده عزیزم؟"
لب هاش رو غنچه کرد"مامانم هنوز نیوموده!"
بغلش کردم و از در مهدکودک بیرون رفتیم. توی کوچه رو نگاه کردم و دیدم خانوم هیو داره میاد. گونه جونگها رو بوسیدم"پرنسس مامانت اونجاست!"
دستش رو مثل ابر قهرمان ها مشت کرد و گفت"به آن سو می‌رویم!"
تا جای مادرش دویدم و صدای هواپیما درآوردم. خانم هیو با دیدنم لبخند زد"ممنون تهیونگا خیلی اذیتت میکنه!"
لبخند زدم"نه نونا خیلی هم خوش میگذره... مگه نه جونگها؟"
جونگها اخم کرد"من ابر قهرمان جونگو ام!"
لبخندم محو شد و جونگها رو به مادرش دادم خداحافظی کردم و دوباره به مهدکودک برگشتم"جونگو؟ الان کجایی دونسنگ کوچولوی قشنگم؟ هیونگ دلش برات تنگ شده!"
"عوضی فقط دلت برای کوک تنگ میشه؟ چیم چیم مهم نیست؟"
ناگهانی برگشتم و جیمین رو دیدم که دم در وایستاده. خودم رو تو بغلش انداختم و با گریه گفتم"من... فکر....فکر کردم ازم ناراحتی که بهم گوش نمیدی و جوابم رو نمیدی!"
جیمین با گریه گفت"منم همین فکر رو در موردت میکردم!"
با قیافه های اشکی بهم نگاه کردیم و زدیم زیر خنده. جیمین یه نامه ی سفید با طرح یاس بهم داد"اینو بگیر پستچی آورده... مامان بزرگ مرده این نامه مخصوص توعه!"
ناراحت شدم من مامان بزرگ رو خیلی دوست داشتم!
کنار هم نشسته بودیم و نامه رو باز کردم و بوی یاس پخش شد. بوی مامان بزرگ رو میداد!
"تهیونگ قشنگم پسر زیبای من هنوز هم به بچه ها عشق می ورزی؟ هنوز هم دلت میخواد بچه های مختلف رو ببینی؟ پس تورو دعوت میکنم به مهمونی کاخ وایت اسون بیا و بچه هارو ببین!
با بچگی ات بزرگ شو و اورا در آغوش بگیر اگر اورا گم کردی در خانه ی عشق اورا پیدا کن"
به جیمین نگاه کردم"مهمونی؟"
سر تکون داد"برای منم همین رو نوشته!"
"جالبه... دیگه برای کی نامه اومده؟"
"هوسوک هیونگ وسوکجین هیونگ و من و تو و احتمالا کوک نامجون و..."
لبخند زدم"یونگی هیونگ؟"
لباش رو غنچه کرد و سرتکون داد. خندیدم و لباش رو بین انگشتم فشار دادم"آیگو هنوز هم بهش فکر میکنی؟"
دستام رو پس زد"بی تربیت دلم براش تنگ شده... حتما خیلی قوی و خوشگل شده!"

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏🖤🦢Where stories live. Discover now