Part13(War in mind)

729 132 8
                                    

لباس هاش رو توی اتاقش عوض کرد و بیرون رفت.توی سالن اصلی همه نشسته بودن و حرف میزدن.جونگکوک بی مقدمه نامجون رو بلند کرد و مشتی توی صورتش زد و از بین دندونای چفت شدش غرید:چه کوفتی به عنوان درمان مفید به خوردش میدید؟
ری که داری نابودش میکنی بترسه!
نامجون بهت زده نگاش کرد.بخاطر یونگی اون پسر اینجوری کرده بود؟ سوکجین دست مشت شده کوک رو گرفت:چی شده عزیزم؟
جونگ کوک قرص هارو تو بغل جین انداخت و گفت:اینارو به خورد یونگی عزیزت میدن تا درمان شه!
هوسوک یکیش رو برداشت و روش رو خوند:چرا توهم زا؟
جین هم اون یکی رو نگاه کرد:دوباره ضدتوهم زا و آرامبخش؟
تهیونگ با ناراحتی به نامجون نگاه کرد:هیونگ؟اینا برای چیه؟
جیمین لب زد:کمای سفید!
هر سه تا سمتش برگشتن.جین پرسید:چی؟
جیمین بی حس گفت:تو یه فیلم دیدم برای بیمار هایی که جنون دارن یا هیچ حالتی ندارن استفاده میشه بهش میکن کمای سفید!
جونگ کوک پوزخند زد:آفرین درسته ولی برای زجرکش کردن هم استفاده میکنن! فقط کافیه تا یه بار بعد از مصرفشون سیگار یا الکل مصرف کنه،تمومه دیگه یونگی نداریم!
سوکجین با بهت به نامجون خیره شد و پرسید:فهمیدی چرا ازت بدش میاد؟اون میدونه تا چه حد فکر میکنید حالش بده و برای همین ازت ناراحته.یونگی من حالش اونقدر بد نبود!(با عصبانیت داد زد)شماها نابودش کردید!هم تو هم خانوادش!
نامجون بلند شد و داد زد:تقصیر من نیست که خانوادش گند زدن به زندگیش من فقط از یونگی سابق یه دیوونه میبینم که نمیخواد درمان شه!
هوسوک بلند شد و توی گوش نامجون زد و با عصبانیت داد زد:خفه شو اون کسیه که باعث شد به اینجا برسی عوضی!
نامجون یقه هوسوک رو گرفت و داد زد:توی اون چیزی غیر از روانی و دوونه میبینی؟
جیمین با گریه بلند شد و ازهم جداشون کرد:بس کنید همیدیگر رو بخاطر...
+آدم روانی و بی ارزش؟
با صدایی پر درد و گرفته که مخاطب قرارشون داد سکوت کردن.سوکجین و جونگکوک به یونگی خیره شده.جونگ کوک بلند شد و پیش یونگی رفت و دستش رو دور کمرش حلقه کرد:چرا بیدار شدی؟
یونگی عین بچه ها به کوک چسبید:داد میزدن...ترسیدم!تازه مامان بزرگ صدام زد که بیام ازهم جداشون کنم!
جونگ کوک نالید:یونگی؟
یونگ باناراحتی نگاش  کرد:مامان بزرگ کو؟
جونگ کوک با اخم به نامجون نگاه کرد و گفت:مامان بزرگ رفته یه جای دور.
یونگی صورت کوک رو سمت خودش برگردوند:تو کی هستی؟چقدر خوشگلی!
کوک یونگی رو بلند کرد و سرش رو برد توی گردن یونگی و بوسید:فکر کن کسی که میخواد از دست اینا نجاتت بده!
یونگی موهای کوک رو بوسید:بوی عجیبی میدی ولی دوسش دارم!
کوک به نامجون نگاه کرد:اثرات اون آشغالاییه که بهش میدی؟
نامجون سر تکون داد:نه اثرات مصرف نکردنه!
+حتما باید این کوفتی هارو مصرف کنه؟
نامجون جواب داد:اره وگرنه تو بچگی میمونه بیرون نمیاد!
کوک با لجبازی گفت:نمیدم بهش خودم خوبش میکنم!
یونگی رو توی اتاقش برد و رو تخت خوابوند و کنار گوشش گفت:من خیلی دوست داشتم و دارم لطفا یادت نره!
یونگی سمتش برگشت و بوسه ای به بینیش زد:دوست پسرمی؟
جونگ کوک با لبخند سرتکون داد:نه،دوست داشتی باشم؟
یونگی  با ذوق بچگونه ای که نشان از بیماری میداد جواب داد:تو قوی و خوشگلی بزرگ شدم میخوام باهات ازدواج کنم!
جونگ کوک بوسه ای به گونه سفیدش زد:بخواب وقتی بیدار شی من همسرتم!
یونگی نشست و جونگکوک رو بغل کرد:جدی میگی؟
کوک با بغض جواب داد:البته عزیزم ولی باید بخوابی قشنگم تا من همسرت بشم!
یونگی رو تخت جونگ کوک خوابید و چشماش رو بست.
چند دقیقه بعد صدای نفس های منظمش پیچید.در اتاق باز شد و جیمین با اخم وارد شد:فرست کیست رو ازش گرفتی نکنه اولین سکس رو هم میخوای داشته باشی؟
جونگ کوک پوزخند زد:شاید!مشکلی داری؟
جیمین یقش رو گرفت و بلندش کرد:میدونی دوسش دارم و اینجوری میکنی؟
کوک با عصبانیت موهای جیمین رو تویمشتش گرفت و کشید و غرید:کجا بودی موقعی که لازمت داشت؟وقتی صدای گریه هاش تا خونه بغل میرفت؟ وقتی بغل لازم داشت؟
جیمین درد داشت ولی با این حال گفت:تو کجا بودی وقتی تهیونگ بخاطر اعتراف به عشق تو طرد شد؟
کوک پوزخند زد:میدونی من از همتون خبر داشتم،یه طراح لباس و یه نابغه ی جوان،رقاص و معلم مهدکودک،کنترل کننده بورس و تجارت کره،تو از کدومش خبرداری؟اصلا میدونستی یونگی هیونگت که انقدر ادعای عاشقی میکنی براش چقدر آسیب دیده؟
جیمین بهت زده نگاش کرد و پرسید:تو اینا رو از کجا میدونی؟
کوک با پوزخند رو اعصابی جواب داد:گنگ هارو دست کم نگیر!
موهاش رو ول کرد و به یونگی نگاه کرد.جیمین دوباره پرسید:تو اون موقع ها کجا بودی؟
جونگ کوک بدون اینکه نگاهش رو برداره گفت:پایین پنجره ی اتاقش یا خونه بغلش یا...
جیمین نگاهش کرد:یا چی؟
کوک لبخندی زد که توش چیزی بیشتر از عشق بود،چیزی مثل پرستش!
+روح بغل کننده!
جیمین با اخم نگاش کرد:مهم نیست قبلا چیکار کردی مهم الانه که نباید بهش نزدیک بشی؟
+کدوی کریسمس چی براش میفرستادی؟
جیمین شوکه پرسید:چی؟کدوی کریسمس؟
کوک سرتکون داد.جیمین جواب داد:نمیدونستم کجاست چجوری براش...
+پس ساکت شو و خودت ازش دور شو!لباس تنش،انگشتر و گردنبدنش مال منه!
جیمین با بی رحمی گفت:خوب که چی؟اون قلب شکستش مال منه!
کوک بغض کرد:خودخواهی درست مثل بچگی هات!همیشه چیزی که مال من هستش رو میدزدی،اول فرست کیس تهیونگ که قرار بود مال من باشه و حالا هم یونگی!
اشکاش صورتش رو خیس کرده بودن ولی اخم کرد بهش نگاه کرد:ولی نمیزارم، من اون بچه ضعیف نیستم،تهیونگ رو بدست میارم و مانع رسیدنت به یونگی میشم!
خنده ی عصبی کرد:من الان یه هیولام!
و با تنه ای که به جیمین زد بیرون رفت.جیمین متعجب به کوک نگاه کرد و بعد از خارج شدنش کنار یونگی نشست و دستش رو گرفت که صدای یونگی ترسوندش:فکر میکردم دیگه کینه ای نیست!نتونستم این اخلاقش رو از سرش بندازم!
با ترس صداش زد.یونگی به جیمین خیره شد و سرد دستش رو بیرون کشید:کی انقدر بیرحم شدی؟چرا فکر کردی کوک عاشقه منه؟اصلا به توچه؟من و دوست داری؟ثابت کن به جونگ کوک و تهیونگ چیکار داری؟
جیمین ناراحت شد و با بغض یقه یونگی رو گرفت و از روی تخت بلندش کرد: همیشه طرفداری اونا رو میکنی،پس من چی؟
یونگی دست هاش رو پس زد:نمیدونم اگه بهت خبر نمیرسید سالن قراره ریزش چی میشد؟یا چی میشد اگه تهمین خبردار نمیشد پارک جیمین تو خطره؟بهم بگو چه اتفاقی میوفتاد اگه بهت خبر نمیرسید میخوان ترمز ماشینت رو قطع کنن؟
جیمین با بهت نگاش کرد:م...من نمیدونستم!
یونگی بیرون رفت ولی قبلش گفت:هیچک نمیدونه من براش چیکار کردم!
با بغض گفت:منی که هر لحظه انتظار مرگ رو میکشیدم!اجازه نمیدم آخرین ماموریتم با مرگم ناقص بمونه!

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏🖤🦢Where stories live. Discover now