کوک تلاش کرد و با حس در اومدن چیزی از پشتش چرخید و بال های نقره ایش رو کنار بال های آبی مایل به سفید تهیونگ گذاشت:چقدر ترکیب بال
هاتون قشنگه!
تهیونگ قرمز شد:مال تو و جیمین هم...
یونگی تلخ خندید:مال جیمین با هوسوک قشنگ میشه!
جو سنگین شد و یونگی مشغول به درمان تهیونگ شد.بعد از یک ساعت تهیونگ و جونگ کوک بیرون اومدن اما یونگی توی تالار موند.به آینه تکیه داد و لب زد:مامان کجایی؟
توی آینه مادرش نمایان شد:چی شده قشنگم؟از چی ناراحتی؟
یونگی سرش رو به آینه فشرد:من خسته ام،از اینکه راز های زیادی رو میدونم.از اینکه تو من و جونگ کوک رو اینجوری تنها گذاشتی و خیلی بد متوجهم کردی که با کوکی برادرم.
مادرش دست توی موهاش کشید:مامان رو ببخش!
صدای مادربزرگش پیچید:اون تورو ببخشه من نمی بخشم!تو باعث نابودی زندگی خواهرت شدی. خواهرت باید تورو ببخشه تا در آرامش باشی. یِرا با ناراحتی به بچش نگاه کرد:من واقعا پدر تو رو دوست داشتم اما بخاطر محافظت ازش مجبور شدم تا با جئون زندگی کنم عزیزم!
نفس های عمیق یونگی نشان از خواب بودنش بود.مادر بزرگ بوسه ای روی موهای مشکی نقره ایش گذاشت:موهاش نشون میده که با چه کسی نسبت فامیلی داره!
یرا ناراحت گفت:داره خیلی عذاب میکشه!
مادر بزرگ اخم کرد:فکر میکنی بخاطر کیه؟
یرا ناراحت جواب داد: من و پدر که این راز رو پنهان کردیم!
مادر بزرگ بیرون رفت و کنار نامجون ایستاد:پاشو برو یونگی رو بیار خوابیده!
نامجون از جا پرید:ترسیدم لعنتی!
ضربه ای محکم به سرش خورد:جونور به مادر بزرگشون نمیگن لعنتی!
نامجون چشماش رو چرخوند:ببخشید خوب،الان میرم میارمش.
وارد تالار شد و با دیدن یونگی با لبخند بغلش کرد:هیونگ خیلی عمیق خوابیدی ها!
یونگی سرش رو بیشتر توی سینه نامجون فشرد و دوباره آروم خوابید.
....................
تهیونگ و جونگ کوک توی باغ نشسته بودن و گل هارو میدیدن.بعد از تعریف ماجرای عمارت برای کوک یکم جو بینشون سنگین شده بود.کوک این رو دوست نداشت برای همین گفت:بال هات رو نشون بده!
تهیونگ خندید و بال هاش رو باز کرد و جونگ کوک هم متقابال این کار رو انجام داد.بال هاش رو دور تهیونگ پیچید و ساون رو سمت خودش کشوند. بوسه های سبکی رو روی لب های ته گذاشت. تهیونگ خندید:بسه دیگه!
کوک لبخندش رو بوسید:چجوری از این الهه زیبایی دست بکشم؟ها؟
تهیونگ قرمز شد و با خجالت گفت:کی یاد گرفتی اینجوری لاس بزنی؟
کوک شیطون جواب داد:همون موقعی که با فکر بهت یه تغییراتی پایین ایجاد میشد.
تهیونگ با بهت کوک رو عقب هل داد:بی شرمِ منحرف!
کوک شونه بالا انداخت:خودارضایی با کراش یه چیز عادیه عزیزم!تو تاحالا انجامش ندادی؟با فکر به اینکه من باسن قشنگت رو توی دستم میگیرم (دستاش رو روی باسن ته گذاشت و ادامه داد) و سوراخ بینشون رو تصاحب میکنم!
حتی با فکر بهش هم ناخواسته ناله ای از بین لب های تهیونگ فرار کرد.سریع دستش رو روی دهنش گذاشت و باعث خنده ی کوک شد.جونگ کوک باسن ته رو توی دستش فشرد و با پوزخند عضو نیمه تحریکش رو نگاه کرد.خیلی سکسی کنار کوشش لب زد:دوست داری انجامش بدم؟
تهیونگ آروم سر تکون داد.جونگ کوک تهیونگ رو از روی زمین بلند کرد و روی چمن های باغ خوابوند:سکس بین چمن؟پوزیشن جالبیه نه؟
قبل از اینکه ته چیزی بگه لب هاش رو روی لب های تهیونگ گذاشت و بوسید و بوسید تا جایی که نفس کم آوردن.کوک دکمه ها ته رو باز کرد و
کردن و ترقوه هاش رو مارک کرد:لعنتی،خرس عسلیِ سکسی!
تهیونگ تنها آه میکشید.لذت تصرف توسط عشقش تمام حواسش رو از بین برده بود.کوک لباس ته رو کامل در آورد و به بدن بی نقصش خیره شد.شکم
نرم و صافش خیلی کیوت بود.خم شد و بوسه ای روش گذاشت:چقدر گوگولیه!
تهیونگ سرخ شد:خفه شو!هرکاری کردم سیکس پک نشد!
کوک خندید:من گردش رو دوست دارم!
بال هاشون یکم دو دست و پا بود:اه لعنتیجمشون کن،پرهات هی میره تو دماغم!
تهیونگ باشه آرومی گفت و بال هاشون حذف شد.کوک لباسش رو دراورد و روی تهیونگ خیمه زد:تو بی نقصی و بی نهایت زیبایی!
بوسه هاش رو از گردنش شروع کرد تا به سینه هاش رسید.یکی رو بین دندون هاش اسیر کرد و با دست دیگش با نیپلش بازی کرد.بوسه هارو تا
نافش ادامه داد و با رسیدن به اون حفره کوچولو زبونش رو دورش چرخوند و توش فرو برد.ناله های ریز تهیونگ رو بیشتر کرد.شلوارش رو از پاش دراورد
و با لبخند به بدن بی نقصش خیره شد.تهیونگ برای پسر بودن زیادی زیبا بود.
............
از اون طرف تلفن عمارت هی زنگ میخورد وجیمین جواب میداد اما کسی حرف نمیزد.یونگی خودش برای بار آخر جواب داد.صدای گل رز مورد
علاقش رو شنید:برای پیشگیری از نوزادان باشو بیا اینجا!
یونگی در حالی که تو اتاق نامجون میرفت داد زد:جیمین به تهیونگ زنگ بزن!
یونگی در اتاق رو باز کرد و صحنه ای رو دید که هیچوقت فکرش رو نمیکرد:فاک،نامجون به روح سوکجین هم رحم نکردی؟فاک یو انگار داری هوا رو به فاک میدی!
جین غر زد:خفه شو مزاحم!
یونگی پوزخند زد:پوزیشنت رو دوست دارم!...راستی نام،کاندوم داری؟
نامجون کیفش رو برداشت و سمت یونگانداخت:تو جیب اول،لطفا برو!
یونگی سر تکون داد و بعد از چشمکی به جینبیرون رفت. جین اخم کرد:اون دیوث سفید رو یه بار خودم قشنگ مینکمش!
...........
یونگی سریع توی باغ رفت و با دیدن کوک کهداشت تهیونگ رو آماده میکرد نفسی از روی آسودگی کشید.با دیدن عضو کوک چشماش گرد:فاک این چیه؟مار بوآ هم انقدر نیست!
سرتکون داد جلو رفت.به شونه لخت کوک ضربه زد،تهیونگ با خجالت به یونگی نگاه کرد. نالید:یونگی هیونگ!
یونگی دست تکون داد:راحت باش تو،با کوک کار داشتم.
کوک برگشت و به یونگی نگاه کرد:چی باید الان بگم؟
یونگی بسته کامل کاندوم رو دستش داد:از این استفاده کن و لطفا همه ی کینک های خشنت رو روی اون بدبخت پیاده نکن!
و از باغ خارج شد!خوب خاندان کیم در کنار بدی ها و سختی ها،موارد فان هم داشت!
YOU ARE READING
𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏🖤🦢
Fanfiction[complete] ─ ̶Season 1 "Black Swan" ✔️ ─ ̶Season 2 "Black Torment " وقتی خبر مرگ مادر بزرگ بهمون رسید تعجب کردیم چون نباید درست باشه، مادربزرگ سالم ترین پیرزنی بود که میشد دید و خبر مرگش عجیب بود ولی عجیب تر از همه وصیتش بود... " سلام به نوه های ع...