[ 11.I ]

1.9K 323 208
                                    

اتاق خواب جان خیلی زود پر از افسر پلیس شد و صحبت با پلیس مثل همیشه خسته کننده بود.

جیلی رو که آروم آروم داشت هوشیاری میشد و در مورد بی گناهیش چیزی زمزمه می کرد دست بند به دست روی برانکارد گذاشتن اما مدارک همه علیه اون بود.

لیستراد قبل از اینکه جیلی رو تو آمبولانس بذارن با موشکافی نگاهی بهش انداخت.
"خانم هادسون دقیقاً با چی اون رو زدی؟"

خانم هادسون جواب داد: "چوب جارو."

لیستراد دوباره به صورت جیلی نگاه کرد و بعد به سمت خانم هادسون برگشت و ابرویی بالا انداخت.

خانم هادسون گفت: "یه جاروی خیلی محکم."

لیستراد چشم هاش رو چرخوند و دیگه چیزی نگفت.

شرلوک، جان و خانوم هادسون، هر سه نفر اظهارات اولیه رو به پلیس دادن و قرار شد فردای اون روز به ایستگاه پلیس برن تا جزئیات بیشتری از اتفاق رو ارائه بدن.

امدادگرها جان رو ترغیب کردن تا برای معاینه بیشتر برای ضربه مغزی به بیمارستان بره اما جان قبول نکرد.

جان گفت: "شرلوک قبلاً من رو معاینه کرده، من خوبم."

امدادگرها به جان یادآوری کردن که شرلوک دکتر نیست.

شرلوک گفت: "من از دکتر بهترم."

درنتیجه امدادگرها فقط به زخم های جان رسیدن و بهش گفتن استراحت کنه. اونها شرلوک رو هم بررسی کردن، جراحت های اون هم سطحی بود - چندتا کبودی و خراش.

بعد از چند ساعت پلیس از اونجا رفت و هر سه نفر تو سکوت آپارتمان تنها موندن. شرلوک اصرار کرد با لیستراد چند لحظه حرف بزنه تا در مورد هیو و آزادیش از بازداشتگاه صحبت کنه اما جان و خانم هادسون به داخل خونه برگشتن.

"عجب چیزی بود ، نه؟"
خانم هادسون گفت.
"نمی دونم شما پسرها چطور با پلیس و این چیزها سر و کله میزنین. من که میخوام برای خودم غذا درست کنم و کل هفته رو استراحت کنم. "
و بعد تو راهرو ناپدید شد.

جان از پله ها بالا رفت اما مطمئن نبود باید چیکار کنه. چمدون هاش هنوز دست نخورده پشت در بود ولی حتی تصور اینکه بره طبقه بالا و بازشون کنه الان اذیتش میکرد. جان واقعا تمایل چندانی به برگشتن دوباره به اتاق خوابش نداشت و خیلی هم خسته بود.

جان با به یاد آوردن اینکه از روز قبل وقت تمیز کردن خودش رو نداشته تصمیم گرفت که این کار رو بالاخره انجام بده.

درضمن به جز کامی که شب قبل روی سینه اش ریخته بود، خون خشک شده تو اطراف شقیقه ها و روی دستاش وجود داشت. آره - قطعاً باید خودش رو تمیز میکرد.

جان انرژی لازم برای ایستادن و دوش گرفتن نداشت ، پس ترجیح داد تو وان حموم کنه. وان حموم آپارتمان به زیبایی وان کلبه نبود، اما مهم این بود که جان کاملا مطمئن بود هیچ دوربینی اونجا وجود نداره.

You Might Just as Well Be Blind [Johnlock]Where stories live. Discover now