~ My wife~

1.9K 256 63
                                    

از روی جنی بلند شدو با برداشتن قیچی از توی کشو دستشو باز کرد.
جنی با صدای گرفته گفت:"معذرت میخوام "

لیسا انگاری که نشنیده گرفته باشدش سریع بیرون رفت.
احساس میکرد بهش خیانت شده اما میدونست که جنی راجب به حامله شدنشون دروغ نگفته... فقط نمیدونست چرا همچین دروغی گفته که حامله اس.

وارد اتاقش شدو روی تختش دراز کشید.
این همه فشار و سختی باعث شده بود که احساس خستگی بکنه.

لباسشو کند و وارد حمامش شد .
خودشو توی وان رها کرد و اب و رو باز کرد.

********
با درد از تخت بلند شد، باید یه دوش میگرفت.
سریع هرچی دمه دستش اومد و پوشید.
سراغ حمام رفت و توی یکی از اتاقکا جا گرفت.

اب گرم و باز کرد و با برخورد قطرات اب گرم به کمرش احساس خوبی بهش دست داد.
اما حال خوبی نداشت.

یکدفعه دهانش پرشد و مجبورانه محتویات دهانشو خالی کرد.
چش شده بود؟
حالش افتضاح بد بود.

به سختی خودشو شست و از حموم بیرون اومد.
یکی از سرباز ها گفت:"چت شده کیم جنی؟ "

جنی سرشو تکون داد و گفت:"نمیدونم سر گیجه و حالت تهوع دارم "
دختر بازوی جنی و گرفت با خودش به اتاق جیسو بردتش.

جیسو که حال جنی و دید گفت:"چش شده؟ "
دختر شونه ایی به نشونه ی نمیدونم بالا انداخت و روی تختی اونو خوابوند.

جیسو سراغش رفت و گفت:"جنی چت شده؟ "
جنی که از شدت بد بودن حالش اشکش دراومده بود گفت:"نمیدونم... انگار دارم میمیرم "

جیسو کمی معاینه اش کرد و متعجب گفت:"عجیبه! "
یکم دیگه معاینه اش کرد و گفت:"حالت تهوع.... سرگیجه... دل درد.... بدون علائم سرما خوردگی! .. تو گشنت نیست؟ "

جنی با درد گفت:"من همیشه گشنمه "
جیسو سراغ بیبی چک رفت و روی جنی تستش کرد.
بعد از پنج دقیقه سراغش رفت و چکش کرد.
چطور ممکن بود؟

بیبی چک از دستش افتاد و گفت:"جنی... ت.. و.. حامله ایی! "
جنی متعجب گفت:"چی؟... چی داری.... "

یکدفعه یادش اومد... حرفای لیسا... کارش...
دستشو روی شکمش کشید و متعجب گفت:"یعنی الان من... یه بچه دارم! "

جیسو که خیلی ترسیده بود گفت:"من فراریت میدم چون میدونم وقتی لیسا بفهمه زنده نمیزاره! "
جنی با چشمای بزرگ شده بهش نگاه کرد.
یکدفعه صدای کسی اومد:"من نباید چیو بفهمم؟ "

جیسو ترسیده برگشت.
لیسا توی چارچوب در ایستاده بود.

جنی به شکمش چنگی زدو اخماش توی هم رفت.
جیسو لباشو تر کرد و گفت؛ "اینکه.... اینکه... جنی میخواد بره "
لیسا بی احساس به جنی زل زد .

"کجا میخواد بره؟ "

جیسو سر جنی و ناز کرد و گفت:"خانواده اش گفتن باید از این اکادمی بیرون بزنه و بره پیششون "

لیسا ابرویی بالا انداخت و گفت:"که اینطور... پس چطور مادرش دو دقیقه پیش به من گفت مواظب دخترش باشم! "

جیسو که دید گند زد سرشو پایین گرفت.
لیسا گرفتش و گفت:"برو بیرون "
جیسو رو انداخت بیرون و در و بست.
به در تکیه داد و گفت:"خب گوش میدم "

جنی به سختی بلند شدو گفت:"کاریه که تو کردی... "
بیبی چک و برداشت و محکم پرتش کرد سمت لیسا.
لیسا سریع توی هوا گرفتش و نگاهش کرد.
اما جوابش فقط سکوت بود.

واقعا هیچ ریکشنی نداشت؟
یکدفعه گوشه ی لبش بالا رفت... اون نیشخند نشونه ی چی بود؟

بیبی چک و توی سطل زباله پرت کرد و گفت:"خب... اینکه قرار مامان بچه هاات بشم برات خوشایند نیست؟ "

جنی به چشمای شیطون لیسا نگاه کرد و گفت:"اولا بهت گفتم تو بابا میشی... دوما... من حالم خیلی بده... خیلی بدجنسی داره اذیتم میکنه! "

لیسا سرشو عقب برد و گفت:"باشه بابا... و اینم تنبیهی برات که بهم دروغ نگی "

خواست بره که جنی دوباره حالش بد شدو سریع خودشو به سطل زباله رسوند و شروع به بالا اوردن کرد.
لیسا که حال بدشو دید، ایستاد.
سراغش رفت و شروع به نوازش کمرش کرد.

"بیا ببرمت به اتاقت "

بلندش کرد و به اتاقش برد.
دیگه اهمیتی نمیداد بقیه چی میگن الان بچشو خودش مهم بودن.

با خوابوندن جنی روی تختش نگاه متعجب و گیج چه یونگ و روی خودش حس کرد.

"چیزی شده؟ "

جیسو سریع اومد و گفت:"بلایی سرش نیار! "
"چرا باید بلایی سرش بیارم؟ "

چه یونگ که مونده بود فقط به مکالمه ی بین جیسو و لیسا گوش میکرد.
جیسو کمی نفس های بلند عمیقی کشید تا حالش سر جاش بیاد.

وقتی که اروم شد گفت:"اون حامله اس! "
چه یونگ داد زد:"چی؟ "
لیسا دستشو اورد بالا که ساکت باشه.

"بشینید براتون توضیح بدم "

جیسو کنار چه یونگ روی تخت نشست و لیسا هم کنار جنی نشست.

"اون بچه ی منه! "

جیسو متعجب گفت:"منظورت چیه؟ "
لیسا نگاهی به جنی که خواب بود کرد و گفت:"جنی یه گربه اس... "

چه یونگ دستشو بالا اورد گفت:"خوبی؟ مطمعنی خوبی؟ "
لیسا پوکر نگاهش کرد و گفت:"اگه به حرفم خوب گوش بدید میفهمید! "

کل قضیه رو براشون توضیح داد و تقریبا دیگه ذهنش داشت کف میکرد.
جیسوکه ساکت بود و گوش میداد یکدفعه گفت؛ "پس... الان... من خاله اش میشم!... تو میشی مامانش... چه خوب "

چه یونگ که داشت دیونه میشد گفت:"کجاش خوبه؟ "
جیسو با حالت حسادت گفت:"اینکه بچه دار میشه "
چه یونگ یکی توی سرش زدو با حالت متاسف فقط سرشو تکون میداد.

******
سلام لاویا💖
لاویا حواسم بهتون هستا چند وقتیه کم کاری میکنید ووت نمیدین🥺 ووت بدین حالمو خوب کنید لاویام💖
این پارت چطور بود؟

~Myhornycat{jenlisa}~Where stories live. Discover now