با بلند شدنش گیج به اطراف خیره شدو با به یااوردن اینکه چیکار کرده لب زد؛"من دقیقا چیکار کردم؟"
از خجالت سرجاش برگشت و روی تخت داشت جیغ میزد و اگه اون بالشت نبود مطعمن بود که صداش به لیسا میرسه!
واقعا باورش نمیشد که اینکارو کرده و حالا چطور باید با لیسا چشم تو چشم میشد؟
اما با ضعف دلش لعنتی بهش فرستاد و مجبور از اتاق بیرون اومدو همینطور که همجارو مخصوصا پشت سرشو میپایید تا لیسا نیاد یواش یواش راه میرفت که یکدفعه کسی گفت:"جایی میری؟"
سرشو بر گردوندو لعنت اون دقیقا جلوش بود!
اب دهنشو به زور قورت داد و گفت:"نه...الان میرم تو اتاقم"
سریع حرفشو زدو خواست برگرده که مچ دستش توسط لیسا کشیده شدو باعث پرت شدنش توی بغل لیسا شد.
تپدن قلبش بالا رفت و جرعت بالا اوردن سرشو نداشت.
اما لیسا سرشو پایین اورد و لبشو با گوش جنی نزدیک کرد و گفت:"لازم نیست ازم فرار کنی بیبی!"
این حرف کافی بود تا جنی بیشتر خجالت زده بشه.
اگه لیسا میگفت از این دختر خوشش نیومده بود دروغ بود!...برای همین بازی و دوست داشت و تا وقتی میتونست از بازیش با اسباب بازیاش لذت میبرد و وقتی دیگه علاقشو از دست میداد ولشون میکردو دوباره برگشت میگشت به خونه ی اول!
تا اونجایی که یادش بود با دخترای زیادی مثل جنی بازی کرده بودو فرق جنی با اونا این بود که جنی داهاتی بودو اونا کاملا شهری و عاقل:/
جنی با لکنت گفت:"من...گشنمه"
سختش بود تا بگشتش ولی بالاخره گفتش و باعث پریدن بالای و ابروهای لیسا شدو گفت:"بلدی چیزی درست کنی؟...چون من فقط همونو بلد بودم"
جنی خوشحال سرشوبالا اوردو سرشو تکون داد و سریع دوید توی آشپزخونه و با دیدن موارد مورد لازمش گفت:"خوب امشب یه کیمچیه خوشمزه درس میکنم"
لیسا وارد شدو گفت:"انگار داهاتی بودنت بدردت خورد"
جنی ناراحت به لیسا توجه ایی نکرد و از وقتی که فهمیده بود داهاتی اصلا کلمه ی خوبی نیست دیگه نمیتونست با شنیدن اون کلمه از دهان لیسا خوشحال بشه!
لیسا روی صندلی قرار گرفت و مشغول گوشیش شدو جنی با دیدن اون چیز که لیسا باهاش کار میکنه متعجب با خودش گفت:" اون چیه؟"
کمی فکر کرد و دید همه یکی ازش دارن و فقط اونه که از اینا نداره!...اصلا چه بدردش میخورد؟
جنی به لیسا نزدیک شدو گفت:"من از اینا ندارم!"
لیسا متعجب سرشو بالا اورد و با دیدن چیزی که جنی بهش اشاره میکنه گفت:"تلفن؟...خب به من چه؟...برو بخر"
YOU ARE READING
~Myhornycat{jenlisa}~
Fanfictionجنی یه هیبرید گربه که رها میشه و تا به سن قانونی نرسیده نمیتونه تبدیل به یه انسان شه و توی یه شب بارونی که خیلی ترسیده به پست یه پادگان نظامی دختران میرسه و اونجا گیره یه رییس خشن و سردی میوفته که هیچ کس جرعته رد شدن از کنارشو نداره! Genre:"comedy_h...