ازش جدا شدو به چشماش خیره شد.
کمی ترسیده بود، ممکن بود این چیزا الکی بوده باشه؟
نگاهشو ازش دزدید و به شیشه خورده های روی زمین خیره شد."لعنتی "
روی زمین نشست و شروع به جمع کردنشون کرد.
چه یونگ هم مثل خودش نشست و گفت:"دستت... زخم میشه"جیسو که از دست خودش بشدت عصبی بود گفت:"چه یونگ شی ما توی فیلم نیستیم که دستم ببره... منم از وقتی که توی کارای پزشکی اومدم حتی یدونه اش تا امروز دستمو نبریده! "
یکدفعه سوزشی توی دستش احساس کرد و باعث شد شیشه هارو روی زمین بندازه.
دستشو نگاه کرد، چطور ممکنه؟... دستش زخم شده بود!
رزی نگاهشو خنثی بین زخمشو خودش چرخوند و طلبکار بهش نگاه کرد.
"خب... تا امروز! "رزی خنده ایی کرد و با بلند کردن جیسو روی برانکارد گذاشتش و با برداشتن باند و پنبه ایی که به الکل آغشته بود، روی زخمش گذاشت.
جیسو کمی توی جاش تکون خورد و باعث شد رزی بگه:"درد میکنه؟ "
بدون هیچ حرفی فقط سرشو تکون داد و روزی شروع به فوت کردن زخمش کرد.
جیسو ضربه ایی به سر رزی زد که اخش دراومد."احمق... زخمو نباید فوت کنی ممکنه باعث عفونتش بشی! "
رزی پیشونیشو گرفته بود و روشو برگردونده بود.
جیسو با خنده گفت:"فیلم زیاد میبینی؟ "رزی با حرص برگشت و پنبه رو روی زخم جیسو گذاشت و فشارش داد.
جیسو اخم کرد و گفت:"درد داره! "
رزی سریع به خودش اومد و با کم کردن فشار ، دوباره به کارش ادامه داد.تمام مدت که رزی کارشو انجام میداد جیسو بهش خیره بود و نگاهش میکرد.
دختری که جلوش ایستاده بود... کسی که قلبشو دزدیده بود.... موهای دنب اسبیش که با انداختن چندتار مو به روی صورتش جذابش کرده بود.چقدر روی زخمش دقت کرده بود! به زخمش حسودیش شد.
چرا باید روی همچین چیز کوچیکی انقدر تمرکز کنه؟
رزی ایستاد و گفت:"تموم شد "خواست بره که جیسو گفت:"چه یونگ شی... عصا یادت رفت "
رزی متعجب برگشت و با دیدن جایی که جیسو بهش اشاره میکنه گفت:"مجبورم؟ "
جیسو نگاهی به وضعش انداخت و گفت:"اگه نمیخوای اون یکی پاتم بشکنه ، اره مجبوری! "
رزی دلخور سریع برش داشت و اینبار خواست بره که یکدفعه ایستاد.
حرفی برای گفتن داشت؟
جیسو منتظر نگاهش کرد... هیجان داشت تا رزی برگرده و چیزی بگه!اما رزی برنگشت و سریع گفت:"رزی صدام کن! "
و سریع رفت و اجازه ی هیچ واکنشی به جیسو نداد.
جیسو شوک زده به جای خالی رزی نگاه کرد.... یعنی... رزی منظورش چی بود؟حس میکرد زیادی خنگ شده بود.... اما واقعا نمیتونست بفهمه.
با عجله وارد حیاط شد و با چشم دنبال جنی گشت.
با دیدنش روی سکو در حال استراحت، دستی تکون داد و داد زد:"جنی! "
KAMU SEDANG MEMBACA
~Myhornycat{jenlisa}~
Fiksi Penggemarجنی یه هیبرید گربه که رها میشه و تا به سن قانونی نرسیده نمیتونه تبدیل به یه انسان شه و توی یه شب بارونی که خیلی ترسیده به پست یه پادگان نظامی دختران میرسه و اونجا گیره یه رییس خشن و سردی میوفته که هیچ کس جرعته رد شدن از کنارشو نداره! Genre:"comedy_h...