صبح شده بود و با سرچ "چگونه سرد و خشک باشیم؟ "
چنتا چیز میز بالا اومد و با دیدن چنتا عکس و چیزای بدرد نخور با حالت غم زده به گوشیش نگاه کرد و گفت:"گوگل چت شده؟... چرا دیگه راهنماییم نمیکنی؟ "
یبار دیگه با زبون انگلیسی امتحان کرد.اما این بار چیزای بدرد بخوری گیرش اومد و لبخندی زد.
خب این چیزا زیادی سخت بود!اما یکیش اسون بود جز یه گزینش!.... پولدار شدن!
اون چطور باید پولدار میشد؟مادرش؟... اصلا... فامیلاش؟... به خونشون تشنه بود!
چه یونگ؟... مطمعن بود اونم وضع بهتری از خودش نداره.کمی دیگه فکر کرد و با دیدن چنتا سایت مدلینگ شدن فکری به سرش زد.
با نوشتن هرچی که میتونست سریع چنتا عکسی از خوشم فرستاد و خودشو روی تخت ولو کرد.
از امروز چی میشد؟ میشد همون دختری که لیسا میخواست؟ میتونست؟نفسشو بیرون داد و با دیدن لیسا که از بیرون میومد گفت:"میتونیم صبحونه بخوریم؟ "
لیسا سینی سمتش گذاشت و گفت:" بخورش! "
جنی به مخلفات میز نگاه کرد و ذوق زده گفت:"این عالیه "
شروع به خوردن کرد و با بلند شدن لیسا، با دهن پر گفت:"کجا؟ "لیسا برگشت و با چندشیت گفت:"دهنتو ببند.. دارم میرم پول اینجارو حساب کنم و بعدش بریم اکادمی "
به این زودی برمیگشتن؟... چه بهتر!با تموم کردن صبحونه اش دراز کشید که لیسا وارد اتاق شد.
بدون چیزی شروع به پوشیدن لباساش کرد ، جنی کنجکاو پرسید:"میشه لباسارو بردارم؟ "
لیسا اخمی کرد و گفت:"معلومه که نه! "جنی کمی فکر کرد و با خودش گفت "یعنی با اون لباس عروسیه بیام! "
بیخیال همونو پوشید و به لیسا که همونو پوشیده خندید و باهم سوار تاکسی شدن و راه اکادمی و درپیش گرفتن.
یدفعه یاده چه یونگ افتاد و گوشیش و دراورد تا بهش زنگ بزنه.یه بوق... دو بوق...
با صدای خسته ی چه یونگ گفت:"چه یونگاا کجایی؟... ما داریم میام اکادمی! "چه یونگ که مشغول فحشای رکیک به جنی و اکادمی بود گفت:"چرا این لعنتی نباید یه نگهبان داشته باشه؟ "
یکدفعه کسی بهش پیوست و گفت؛ "بخاطر مریضی همرو مرخص کردیم! "
چه یونگ که معلوم بود یکی به پیشونی خودش کوبیده بیخیال به جنی گفت:"زودتر بیاین "
و سریع قطع کرد.
با گذاشتن تلفنش توی جیب لباسش، لیست پرسید:"کی بود؟ ""چه یونگ! "
لیسا اهی از دهنش خارج شد و با رسیدن به اکادمی کرایه ی تاکسی و داد و با جنی پیدا شدن.
جنی بغل چه یونگ پرید و با گرفتن صورتش گفت:"ببین چقدر لاغر شدی... ایی... دلم برات تنگ شده بود "
ESTÁS LEYENDO
~Myhornycat{jenlisa}~
Fanficجنی یه هیبرید گربه که رها میشه و تا به سن قانونی نرسیده نمیتونه تبدیل به یه انسان شه و توی یه شب بارونی که خیلی ترسیده به پست یه پادگان نظامی دختران میرسه و اونجا گیره یه رییس خشن و سردی میوفته که هیچ کس جرعته رد شدن از کنارشو نداره! Genre:"comedy_h...