ن روز رسیده بود. روزی که مدتها منتظرش بودند.
شکم جنی کاملا برامده شده بود و لباسای گشادی تنش میکرد.جیسو با نگاه کلی به چیزی که درست کرده بود .
درختایی که با گلهای رز سفید تزیین شده بودند، میز های کوچیکی که در اطراف پخش شده بودند و هرکدومشون با ربان سفید رنگ تزیین شده بودند.با نگاه کردن به آسمون ابی لبخند عمیقی زدو به توری های سفید رنگ که به درختان وصل شده بود نگاه میکرد.
کاملا جوری شده بود که میخواست.با یکدفعه تاریک شدن همه جا نرسیده گفت:"کیه؟ "
صدای خنده ی کسی اومد و با واضح شدن همه چیز، رزی جلوش ایستاد.عصبی مشتی بهش زدو گفت؛ "ترسیدم "
"نمیخوای حاضر بشی؟ "
جیسو نگاهی به لباس ساده ی سفیدش انداخت همراه با کتونی های سادش و متعجب گفت:"اماده ام دیگه! "
رزی متعجب بهش نگاه کرد با انالیز کردنش نگاه شرمساری بهش انداخت.چرا؟ تیپش بد بود؟
رزی دستشو گرفت با بردنش توی اتاق جیسو شروع به گشتن لباس توی کمدش کرد.همینطور چندتا لباس و روی تخت انداخت و بهشون نگاه میکرد.
یکدفعه برگشت و گفت:" یعنی یه لباس درست حسابی نداری؟ "
جیسو که بهش برخورده بود همشونو برداشت و توی بغلش فشرد."خیلیم خوبن "
رزی اونارو از دستش کشیدو گفت:"قیچی کجاست؟ '
جیسو ترسیده جلوشو گرفت و گفت:"نمیزارم کاریشون کنی... "رزی کنارش زدو با گشتن میز جیسو سریع قیچی و پیدا کرد.
دوباره لباسارو انداخت روی تخت و بهشون نگاه کرد.
یه نیم تنه ی مشکی... یه کت چهار خونه.... شومیز سفید.... خب انگار همچی کنار هم خوب میشدن.
سریع سراغ شلوار مشکی کتون جیسو رفت و با برداشتنش شروع به اندازه گیری کرد.با چندتا خط فرضی سریع قیچی و گذاشت و کاملا شلوارو با شورتک عوض کرد.
جیسو که این صحنه ی دلخراش و دید داد زد:"یاااا چیکار میکنی... شلوار نازنینم "رزی چیزی نگفت و شروع به ریش ریش کردن پاچه های شورتک کرد.
با تموم کردن این کار سراغ لباس سفید رفت.
یکدفعه جیسو از دستش کشیدش و گفت:"اینو دوست دارم بیخیال"بازم چیزی نگفت و سراغ کت رفت.
زیادی بلند و گشاد بود.... با کوتاه کردن پایین کت، تیکه ی اضافه رو تبدیل به به کراوات کرد.
بازم یه نگاه کلی به لباسا انداخت.... هنوز به چیزی کم بود.
برگشت و گفت؛ "کتونیت!... درش بیار "
جیسو متعجب یکی از کتونی هاشو در اورد و به رزی داد.
رزی شروع به دراوردن بندهاش کرد.خب به اندازه ی کافی اون بند ها کارشو راه مینداختن.
شروع به درست کردن جای بند کرد، درست مثل یه کتونی اون کت و درست کرد.
YOU ARE READING
~Myhornycat{jenlisa}~
Fanfictionجنی یه هیبرید گربه که رها میشه و تا به سن قانونی نرسیده نمیتونه تبدیل به یه انسان شه و توی یه شب بارونی که خیلی ترسیده به پست یه پادگان نظامی دختران میرسه و اونجا گیره یه رییس خشن و سردی میوفته که هیچ کس جرعته رد شدن از کنارشو نداره! Genre:"comedy_h...