~kiss me~

2.1K 244 32
                                    

بالاخره این چند ماه تموم شدو دوباره همه چی از اول شروع میشد!
دوباره همون فرمانده لالیسا مانوبان خشن با تمامی سربازان اش.

کلاهشو روی سرش گذاشت و با رفتن به حیاط دخترانی و دید که حاضر و اماده ایستادند.
به تک تکشون نگاه کرد و داد زد:"ده دور، دور زمین بچرخید "

بالای سکویی ایستاد و به سربازانش نگاه میکرد.
مثل همیشه جنی داشت تند می دوید.
اون دختر لبخند  روی لبش میورد پس کمی اذیت بد نبود!

"کیم جنی.... چرا انقدر کند میدویی مگه صبحونه نخوردی؟ "

جنی متعجب به خودش نگاه کرد.
چطور ممکنه که کند باشه؟ باید تند تر بدوعه؟ زیادی مطمعن نبود.

سرعتشو بیشتر کرد و گاهی اوقات نزدیک بود به کسی برخورد کنه اما سریع کنار میکشید و باعث شد دعوت دور و توی سه مین بره.
خسته از زمین بیرون اومد و روی زمین نشست.

لیسا دوباره داد زد:"کیم جنی... نرده ها "
جنی با اخم از جاش بلند شدو همینطور که از کنارش رد میشد گفت:"خیلی بدجنسی "

لیسا سعی خودشو کرد تا جلوی لبخندش و بگیره اما لعنت اون دختر زیادی شیرین بود.

"کیم جنی، اتاق من "

جنی متعجب جلوش رفت و گفت:"چی میگی؟..
بیام اتاقت؟ دیونه شدی؟ "

لیسا چشماشو ریز کرد و خم شد تا هم قد جنی بشه، نگاهشو بین اجزای صورتش چرخوند و گفت:"چی باعث شد فکر بکنی که من دیونه ام کیم جنی؟ "

جنی نگاهی به اطراف انداخت و خیلی اروم گفت:"یعنی تو منظورت اون نبود؟ "

لیسا پوزخندی زدو گفت:"سی تا شنا! "
چی؟ داشت هنوز شروع نشده تنبیه اش میکرد؟ اونم با مزخرف ترین ورزش دنیا؟... البته جنی از این ورزش متنفر بود برای همین مزخرف ترین ورزش میدوسنتش.
دستشو روی زمین گذاشت و تا خواست اولین شمارو بره روی زمین پهن شد.

میتونست لبخند های گاه بی گاه لیسا رو به خودش ببینه.
لباش ورچیده روی زمین با پاهای دراز شده اش نشست و گفت:"من نمیتونم "

لیسا سمتش اومد و گفت:"بهت کمک میکنم "
جنی دوباره همون استایل شنارو گرفت.

"باید دستات به عرض شونه هات باز باشه "

دستشو کمی باز تر کرد.... چقدر موقعه ی انجام کارش جذاب میشد!
سعی کرد تا نگاهشو ازش بگیره و روی این ورزش لعنتی تمرکز کنه.

"باسنت زیادی بالاعه "

با کشیده شدن دستش بر روی باسن و رونش باعث شد پیچشی زیر دلش احساس کنه.

"خب حالا برو "

چطور میتونست بره؟ هنوز زیادی همچی بهش فشار اورده بود.
اون لمسای لیسا، ورزش، لرزشش که دلیلی واسش نمیدید.
نفسی کشید و با فوت کردن پیشونیش سعی کرد تا تار موهشو بندازه روی سرش.

~Myhornycat{jenlisa}~Kde žijí příběhy. Začni objevovat