همینطور که غرق تماشای زیبای شهر شده بود زمزمه کرد:"این بهترین جاییه که تو تمام عمرم دیدمش! "
لیسا به نرده تکیه داد و به چشمای پرزرق و برق جنی نگاه کرد.یعنی واقعا بخاطر همچین چیزه ساده ایی انقدر ذوق کرده بود؟
یکدفعه صدای دست زدن اومد و توجه ی لیسا و جنی و به خودش جلب کرد."اونجا چخبره؟ "
جنی کنجکاوانه به سمتی رفت که مردم در اونجا تجمع کرده بودن ، با دیدن دو زوج که درحال بوسیدن همن چشماشو گرفت و گفت:"ای وای چرا... "
لیسا نزاشت حرفش تموم شه و با دستاش دستای جنی و پس زدو خیلی رک گفت:"تو ملاعام که سکس نمیکنن ! "
جنی با چشم های درشت شده گفت؛ "اما تو از اینکارا باهم نکردی"لیسا متعجب برگشت و گفت:"و چرا باید انجامش بدم؟ "
جنی که حرفی نداشت با گونه ی سرخش بیخیال بحث با لیست شدو با نشستن روی یه صندلی های کشید.چش شده بود؟... این چند مدت زیادی حس میکرد تنهاس و به توجه احتیاج داره!... این عادی بود؟ شایدم اره بود!
ولی بیشتر از همه توجه ی لیسا رو میخواست ... که اونم اصلا توجهی بهش نداشت.با دیدن بطری جلوی چشماش سرشو بالا گرفت و با لیسا مواجه شد، بطری و گرفت و گفت:"این چیه؟"
لیسا درش و باز کرد وبا خوردنش گفت:"ابجو!... فکنم دوس داشته باشی"جنی که تردید داشت درشو باز کرد و با کفی که بیرون زد منتظر موند تا کفش بخوابه.
با کمی مزه کردنش سریع به بیرون تفش کرد و گفت:"این چه زهرماریه... خیلی تلخه!"
لیسا بیخیال خودشو روی صندلی لم دادم گفت:"بزارش واسه من... خودم میخورمش! "جنی اخمی کرد و بی اهمیت به لیسا بلند شدو خواست کمی قدم بزنه... پس چرا لیسا دنبالش نیومد؟
اشکش دراومد که یکدفعه کسی پرسید:" چرا گریه میکنی؟ "
با دیدن لیسا گفت:"به تو چه "لیسا یه ابروش بالا رفت و گفت:"پریودی؟ "
جنی متعجب خواست بپرسه یعنی چی که با حلقه شدن دست لیسا دور شونش گفت:"پس بگو چرا انقدر دیونه بازی در میاری... البته بودی ولی امشب یکم بیشتر بود... خب اشکالی نداره من برت میگردونم و بجاش استراحت کن اینطوری برات بهتره! "
جنی پیش زدو گفت:"به تو چه ربطی داره حال من.؟... مگه دکتری؟ "
لیسا نیش خندی زدو گفت:"نه، دامپزشکم "
از کنار جنی رد شدو طعنه ای بهش زد و این جنی بود که شوک زده با لکنت گفت:"اون... میدونه...؟ "سریع برگشت گفت:"برات توضیح میدم "
لیسا برگشت و متعجب گفت:"چیو؟ "
جنی به اطراف نگاهی کرد و وقتی مطمعن شد که کسی اونجا نیست خیلی اروم که فقط لیسا بشنوه گفت:"اینکه من گربه ام "
YOU ARE READING
~Myhornycat{jenlisa}~
Fanfictionجنی یه هیبرید گربه که رها میشه و تا به سن قانونی نرسیده نمیتونه تبدیل به یه انسان شه و توی یه شب بارونی که خیلی ترسیده به پست یه پادگان نظامی دختران میرسه و اونجا گیره یه رییس خشن و سردی میوفته که هیچ کس جرعته رد شدن از کنارشو نداره! Genre:"comedy_h...