۲۳.شب های بی‌نقص

356 103 300
                                    

Song:mr. Sandman(piano and violin version
اگر موزیک بی کلام رو پیدا نکردین، توی کانال هست.)

فقط ۱۷ سال داشتم.

همه‌چیز داشت از دست می‌رفت.مادر گاهی از خستگی بیهوش میشد و برای همین، از کار اولش اخراج شده بود.دائم درحال نوشیدن بود و چهره‌اش زرد و زار شده بود.

دعواهاش با دنیا از همیشه بیشتر شده بود.اکثرا به گریه و داد و فریاد و کوبیده شدن درها ختم می‌شد.صفا بدخلق و بهانه گیر شده بود و ولیحا خودش رو با رفتن سر قرار و بیرون زدن از خونه سرگرم می‌کرد.

و من.من به لطف مامان به یک مدرسه سطح متوسط(که برای ما خیلی هم خوب محسوب میشد)در مرکز شهر درس می‌خوندم.وظیفه‌ داشتم خوب درسهام رو بخونم و نمره های خوب بگیرم تا دردسر مامان رو بیشتر از این نکنم.
با وجود اینکه شرایط برای درس خوندن کمی سخت بود و من اونقدر ها هم درسخون نبودم، تمام تلاشم رو کردم.

سعی می‌کردم تا میتونم آروم و بی سر و صدا باشم و توجهی به خودم جلب نکنم، اما با این حال کسایی پیدا میشدن که مسخره و اذیتم کنن.مشکلی باهاش نداشتم.باید ساکت و محو باقی میموندم.

زنگ ریاضی بود؛ درسی که بیشتر از همه باهاش مشکل داشتم و برای همین، بعد از ظهر ها کلاس فوق‌العاده برمی‌داشتم و بیشتر مدرسه میموندم.یک اقدام مدرسه برای تقویت دانش آموز های ضعیف.

.وقتی بالاخره زنگ خورد و مدرسه تموم شد، تمام وسائلم رو توی کیف کهنه‌ام ریختم و خواستم از کلاس خارج شم که معلم صدام کرد:((مالیک، تو لطفا چنددقیقه بیشتر بمون.))

اگر فقط بهانه‌ای می‌آوردم و نمیموندم‌.

به حرفش گوش کردم و روی صندلی‌ رو به روی میزش نشستم.وقتی کلاس خالی شد، سمت در رفت و اون رو بست.صدای قفل شدن در باعث شد لرزه‌ی کوتاهی به تنم بیفته، اما اهمیتی ندادم و سعی کردم خونسردیم رو حفظ کنم.به هول شدنم خندیدم، آخه چه چیزی برای ترس وجود داشت؟

اگر فقط میفهمیدم.

با لبخند صمیمانه‌ای به پشت میز برگشت و نشست.چهره‌اش رو حفظم:چشمهای ریز، بینی عقابی، لبهای ترک خورده و گونه ها و فک تیز.ترکیب چهره‌اش زمخت بود اما همیشه مهربون و خوش اخلاق بود و همین باعث میشد که ارتباط خوبی با بچه ها برقرار کنه و اونها ازش ترسی نداشته باشن.

((خب، خب.چطوری مرد کوچک؟))پرسید و لبخندش رو بزرگتر کرد.

بیشتر مضطرب شدم چون اخیرا نمره های خوبی کسب نکرده بودم و نمیخواستم بخاطر همچین چیزی مامان رو ناراحت کنم.اگر خیلی نمره هام افت میکرد مجبور میشد بیاد مدرسه و این اصلا خوب نبود.

((خ‍...خوبم.))

((اما مضطرب بنظر میای.یکم نوشیدنی میخوای؟))پرسید و یک شیشه آب پرتقال از کیفش درآورد.مردد تشکر کردم و اون رو از دستش گرفتم چون گلوم خشک شده بود.

•Skin To Skin•{Z.M}Место, где живут истории. Откройте их для себя