۳۳.چی کار کردم؟

340 96 365
                                    

لیام

هیچ ایده ای نداشتم که دارم چه غلطی می‌کنم.

چندان هم عجیب نبود، باید انتظارش رو میداشتم.مگه زین همون کسی نبود که با همه فرق داشت؟

رفتارها یا افکار آزاردهنده‌ام دست خودم نبودن، ناخودآگاه کارهایی میکردم که بعدش خودم هم متعجب میشدم.میتونستم تشخیص بدم که زین از این قضیه خوشحال نیست اما درنهایت فقط خودم رو لعن و نفرین می‌کردم و می‌گفتم که از دفعه‌‌ی بعد حواسم هست،

و این دفعه‌ی بعدی که حواسم رو جمع کنم هیچوقت نمی‌اومد.

هروقت حرف میزد نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم و به چهره‌اش دقت نکنم. وقتی می‌خندید من هم به طرز احمقانه‌ای خنده‌ام می‌گرفت. حاضر بودم هر کار مسخره‌ای بکنم تا خوشحالش کنم.معنی تمام این‌ها چی می‌تونست باشه؟نمیدونستم.

این حس رو با حسی که به بچه ها داشتم مقایسه کردم و منطقی بنظر میومد.من همین حس هارو به اونها هم داشتم، اما زین که بچه نبود. زین با هیچکس قابل مقایسه نبود و این تمام معادلاتم رو به هم می‌ریخت، چون نمی‌دونستم حالا که با همه متفاوته، من هم باید باهاش متفاوت باشم یا نه.

.

شنبه شب بود و تلویزیون درحال پخش فیلم درامی بود که جذبم کرده بود.اما چیزی که حواسم رو پرت می‌کرد، زینی بود که کنارم نشسته بود و با لبخند توی گوشیش بود.سعی کردم حواسم رو به فیلم و شخصیت اصلی بدم اما از پس کنجکاوی‌م برنیومدم.هر لحظه‌ که می‌گذشت بیشتر دلم میخواست بدونم اون کیه که میتونه اینطوری لبخند روی لبش بیاره.

کم کم عصبی شدم، با اینکه دلیلی براش نداشتم.از نیکولا شنیده بودم که می‌گفت من دائم دنبال چک کردن و کنترل بقیه‌ام اما عمیقا دلم نمی‌خواست اینطوری باشم.این فقط یک جور وسواس ذهنی بود که رهام نمی‌کرد، انگار مثل بابا ها باید از همه چیز خبر می‌داشتم.

سرفه کردم، راه احمقانه‌ای برای اینکه توجهش رو جلب کنم که متاسفانه، نقشه‌ام با شکست مواجه شد.
از اونجایی که تصمیم نداشتم به این زودی بی‌خیال شم کانال رو عوض کردم و روی رادیو گذاشتم.موزیک هوی متال درحال پخش بود پس من هم با رضایت صداش رو زیاد کردم و دست به سینه نشستم.

کمی گذشت تا بالاخره تمرکز زین از روی گوشی برداشته شد و با چهره‌ی آزرده‌ای درخواست کرد:((میشه لطفا یکم کمش کنی؟سرم درد گرفت.))

سریع از کار بچگانه‌ام عذاب وجدان گرفتم و با چهره‌ی آویزون عذرخواهی‌ کردم.به چی فکر میکردم؟معلوم بود که با این کارها نمی‌تونم توجهش رو جلب کنم.

عوض اذیت کردنش تصمیم گرفتم براش نوشیدنی ببرم، تنها کاری که بلد بودم و بقیه معمولا با اون خودم رو گول میزدن.
بهرحال مشخصه که من راه های زیادی برای جلب توجه بلد نبودم.

•Skin To Skin•{Z.M}Where stories live. Discover now