SEALED HEARTS [BONUS II]

1.3K 276 78
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دستپاچگی، حتی یک هزارم احساس جونگکوک رو هم توصیف نمیکرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دستپاچگی، حتی یک هزارم احساس جونگکوک رو هم توصیف نمیکرد. تهیونگ ازش دعوت کرده بود تا به خونش بره، و همش بخاط این بود که نمیتونست حیوون خونگیشو تنها ول کنه و برادر بزرگترشم خارج از شهر بود.

نفس عمیقی کشید. خودتو کنترل کن, جونگکوک! اون فقط تهیونگه. قرار نیست بکشتت یا یه همچین چیزی. همونطور که دندوناشو کمی روی هم فشار میداد، تلاش کرد تا خودشو آروم کنه. اما با رسیدن پشت در خونه ی پسر کتابدار، اون اوه- اون، کاملا مطمئن بود که دیگه قلبش نمیزنه.

بنابر دلایل نامعلومی، تهیونگ هنوز کمک کردن به جونگکوک رو تو انگلیسی تموم نکرده بود، حتی با اینکه یبار هم خود جونگکوک نامحسوس اشاره کرده بود که دیگه میتونه از پسش بر بیاد و کمکی نیاز نداره.

اما خب در کل تلاشی برای متوقف کردن تهیونگ نمیکرد. درواقع، چرا باید همچین شانس طلایی ای رو برای وقت گذروندن با کراشش رد میکرد؟

زمانایی که با تهیونگ میگذروند، هیچوقت کلمه نه از دهنش خارج نشده بود. جدیدا، حتی راحت تر برخورد میکرد. و رد پای تردید هم از رفتارش محو شده بود. همش هم بخاطر این بود که بودن با تهیونگ بهش آرامش میداد. تهیونگ آرامشش بود.

و جونگکوک دیگه اهمیتی نمیداد. وقت گذروندن با تهیونگ خوشحالش میکرد و افکار مربوط به اینکه آیا تهیونگم قراره دوستش داشته باشه یا نه، دیگه آزارش نمیدادن. چون اون حتی با کوچکترین توجهی هم از سمت پسر، خوشحال میشد و به وجد میومد، درصورتی که شاید کمی شبیه به شیوه ی افلاطونی شده باشه. ( به عشق یکطرفه یا عشق بدون چیز میگن...خودتون بفهمید دیگه😂)

𝐓𝐖𝐄𝐄𝐓 ||Per TranslationWhere stories live. Discover now