HAPPY HOURS

1.4K 355 42
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"پس‌تو میخوای توجهش رو جلب کنی؟"جیمین همونطور که سیب زمینی های سرخ کردشو میجویید، پرسید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"پس‌تو میخوای توجهش رو جلب کنی؟"جیمین همونطور که سیب زمینی های سرخ کردشو میجویید، پرسید.

"آره" جونگکوک با صدای خیلی ارومی جوابشو داد.اون میخواست توجهشو بدست بیاره، اما، علیرغم اختلاف سنی کمی که داشتن، بازم تهیونگ یه جور حالت بزرگونه تری داشت.

جیمین کمی سکوت کرد و فکر کرد. "فهمیدم!" بالاخره بعد از یکم فکر کردن، گفت. جونگکوک نگاهشو از همبرگر نصفه(خورده شدش) بالا آورد.

"چی؟" همونطور که یکی از سیب زمینی های جیمین رو برمیداشت، گفت.

"اون سیب زمینی رو برگردون سرجاش تا بهت بگم" جیمین به کوک خیره شد و گفت. جونگکوک چشمهاشو چرخوند و سیب زمینی رو گذاشت.

" تو باید بیشتر اوقات بری کتابخونه ببینی اصلا بهت توجهی میکنه یا نه. و همونطور که وایسادی ببینی چیکار میکنه، باید به یه چیز خیلی کیوت دیگم فکر کنی تا زودتر جواب بده."جیمین گفت و یه گاز دیگه به همبرگرش زد.

"اما چی میشه اگه فکر کنه خیلی عجیبم که انقدر میام کتابخونه؟" جونگکوک پرسید، از اینکه احساس بدی بهش نشون بده ترسیده بود.

این دفعه جیمین چشمهاشو چرخوند. "جونگکوک هیچکس، حقیقتا هیچکس، فکر نمیکنه که کتابخونه رفتن عجیبه! تازه، اون خودش کتابداره، هرروز یه عالمه کسی میره کتابخونه، پس، فکر نمیکنم انقدر برات آسون باشه که توجهشو جلب کنی."

جونگکوک تسلیم شد" خیلی خب، لازم نبود اینجوریم بگی."

_

جونگکوک پشت یکی از میزای کتابخونه نشسته بود و کتاب انقلاب هنر رو جلوش باز کرده بود. اون تصمیم گرفته بود که طبق نصیحت جیمین، بیشتر، وقتشو تو کتابخونه بگذرونه.پس، اون اونجا بود، و به کتابدار، تهیونگ، خیره شده بود، که داشت کتاب خودشو میخوند، با عینک مطالعش.

جونگکوک با خودش فکر کرد 'شت، با عینک خیلی هات شده!' جونگکوک واقعا میخواست توجهشو جلب کنه، اما زیادی خجالتی بود. نگاهشو اطراف چرخوند و به پنج شش نفری که داشتن کتاب میخوندن نگاهی انداخت.

جونگکوک دوباره نگاهشو به کتابش دوخت، قبل از اینکه یه بار دیگه به تهیونگ خیره بشه. جیمین بهش گفته بود یه کار کیوت انجام بده، اما چی؟ خلاقیتش ته کشیده بود.

لبهاشو بهم فشرد و سخت فکر کرد. یکم بعد، بالاخره فهمید. اطرافو چک کرد که ببینه کسی حواسش بهش هست یا نه. وقتی فهمید که‌ حواسشون بهش نیست، یه کاغد باطله از تو کیفش در آورد و طرح کلیِ یه پرنده ی آبی رو رسم کرد.

وقتی که طرحش تموم شد، با دقت دورشو برید و کاغذ دورشو جدا کرد. نگاهی بهش انداخت. عالی نبود، اما بدم نشده بود.

قبل از اینکه اولین جملشو بنویسه، به تهیونگ نگاه کرد، که توی کتابش غرق شده بود،

سلام! این اینباکس توییتر (tweeter inbox) این هفته ی شماست!
دوشنبه| امروز منو به خودتون علاقه مند کردید، آقا ;)
سه شنبه| سلام، با عینک خیلی هات بنظر میرسید :)))

جونگکوک کمی خندید. این روش مرسومی برای جذب کراش نبود، ولی خب، حداقل شبیه جونگکوک بود. پس، تصمیم گرفت از همین راه چشمای تهیونگ رو به خودش جذب کنه.

 پس، تصمیم گرفت از همین راه چشمای تهیونگ رو به خودش جذب کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝐓𝐖𝐄𝐄𝐓 ||Per TranslationWhere stories live. Discover now