ENDEARMENT

1.6K 373 27
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جونگکوک با عجله از بین دانشجوهایی که راهرو رو پر کرده بودن، میگذشت تا نشانه ای از پسر مو هلویی پیدا کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جونگکوک با عجله از بین دانشجوهایی که راهرو رو پر کرده بودن، میگذشت تا نشانه ای از پسر مو هلویی پیدا کنه.بلاخره از فاصله ی نسبتا دوری تشخیصش داد.

"جیمین-هیونگ!" تقریبا فریاد زد تا اونو متوجه خودش بکنه. جیمین لبخندی زد و به سمت جونگکوکی که حالا کنارش ایستاده، برگشت.

"چه خبرا، بچه جون؟" جیمین همونطور که بازوشو دور شونه ی پسر کوچیکتر مینداخت، پرسید.

جونگکوک نگاهی به اطراف کرد و با صدای آرومی گفت "میشه خصوصی حرف بزنیم؟" جیمین درحالی که یکی از ابروهاشو بالا انداخته بود از دوستاش معذرت خواست.

وقتی به یه مکان خلوت تر که تقریبا نزدیکی کتابخونه بود رسیدند، جیمین رو به کناری کشوند.
گونه های جونگکوک از دویدن کمی سرخ شده بودند، یا شاید هم نه، درست نمیدونست. اون به جیمین خیره شد و یه بار دیگه همه ی چیزایی که میخواست بگه رو توی ذهنش مرور کرد.

"اخرش میخوای بگی برا چی منو اینجا کشوندی یانه؟" جیمین همونطور که سعی میکرد به قیافه ی پر استرس دوستش نخنده، ازش پرسید.

جونگکوک آب دهنشو قورت داد و نگاه دزدکی ای از پنجره به داخل کتابخونه انداخت. و وقتی تونست پسر مو فندقی رو پیدا کنه، نفسشو با صدا بیرون داد. به جیمین نگاهی انداخت و آروم زمزمه کرد"فکر میکنم رو یکی‌ کراش دارم"

جیمین که تا اونموقع به صورت جونگکوک خیره شده بود، با دهن باز پرسید"تو...چی؟" یه لحظه فکر کرد اشتباه شنیده ولی گونه ی رنگ گرفته و مردمک های لرزون جونگکوک رو که دید، بیشتر شگفت زده شد.

چند لحظه طول کشید تا به خودش بیاد ولی یکم بعد با پوزخند کمرنگی پرسید"خب پس، اون کیه، هوم؟" جونگکوک سرختر شد و سرشو بیشتر توی یقش فرو برد. خدای من دوستم از دست رفت!, جیمین با دیدن قیافه ی خجالتزده ی جونگکوک، فکر کرد.

"آه-امم، چیزه، کتابدار جدید، تهیونگ" جونگکوک قبل از اینکه ادامه بده اسمشو زیر لب زمزمه کرد و بعد گفت"اون خب واقعا خیلی خوشگله، یعنی...خیلی!" جونگکوک مکثی کرد و سعی کرد چهره ی تهیونگ رو توی ذهنش مجسم کنه، که باعث شد بیشترقرمز بشه.
جیمین لبخندی زد"خب، پوفف. یه نگاهی به خودت کردی؟ شماها فقط یه بار همو دیدین و تو اینهمه کشته مردش شدی"

جونگکوک اخمی کرد، از تاثیری که تهیونگ روش گذاشته بود مطلع بود، ولی چیکار میتونست بکنه؟ اون مرد مثله فرشته ها بود.

" میدونم.میخوام مورد توجهش قرار بگیرم. اما برای همچین چیزی، خیلی بی دست و پا و خجالتیم "
جیمین زمزمه وار گفت" شاید باید یه کار خیلی کیوت انجام بدی، هرچی نباشه، تو همچین چیزی خیلی خوبی(کار کیوت و اینا)"

پسر بیست و یک ساله چینی به بینیش (بینی اش) داد "گفتی کیوت؟ باشه، راجعبش فکر میکنم" و دوباره به کتابخونه خیره شد.

پسر بیست و یک ساله چینی به بینیش (بینی اش) داد "گفتی کیوت؟ باشه، راجعبش فکر میکنم" و دوباره به کتابخونه خیره شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝐓𝐖𝐄𝐄𝐓 ||Per TranslationWhere stories live. Discover now