TRICKY STEPS

1.2K 328 52
                                    

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

جونگکوک هوفی کشید و پیشونیشو روی میز گزاشت

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


جونگکوک هوفی کشید و پیشونیشو روی میز گزاشت. مدتی میشد که اون توی کافیشاپ با کتاب ادبیات انگلیسی ای که جلوش باز شده بود نشسته بود. و نه، اون قرار نبود به این که چقدر تهیونگ توی لباس جدیدش خوب بنظر میرسه، فکر کنه.

اون دوروز دیگه امتحان داشت اما هنوز هیچ ایده ای از اینکه چرت و پرتای اون کتاب 200 صفحه ای چیَن نداشت. قرار بود امتحانو بیوفته؟ این، پایان موفقیت های زندگیش بود؟ نکنه از اولم همه ی راهو اشتباه اومده باشه و حتی بعد از سختیایی که کشیده هیچ پُخی نشه؟

فکر کردن رو تموم کرد و برگشت سر جای اولش. بجای اینکه بخواد حتی صفحه ای از اون کتاب رو ورق بزنه، نفس عمیقی کشید و هرچی که تا اونموقع خونده بود به طور کل از ذهنش پاک شد.

"هی! کمک نمیخوای؟" صدای ناگهانی ای که اومد باعث شد کمی از جا بپره. و بعد با تهیونگی که با لباسای کژوالش جلوش ایستاده بود مواجه شد. چی داغون تر از اینه که کراشتونو بیرون از محیط کارش، دقیقا وقتی قیافتون کمی از یه پیاز گندیده نداره ببینید؟

جونگکوک قطعا خیلی بدشانس بود. حداقل، تو این قضیه. بوضوح آبدهنشو قورت داد. صورتی کمرنگی، از روی گوشهاش تا گونه هاش رو رنگ آمیزی کرد، و همچنان نگاه خیرشو از روی پسر روبه روش برنداشت.

تهیونگ کم کم داشت از نگاه خیره ی پسر روبه روش معذب میشد، پس تصمیم گرفت این اتصالو بشکنه. "تو دانشجوی دانشگاه سئولی، درسته؟"

جونگکوک بیشتر سرخ شد. صدای تهیونگی که اونو مخاطب قرار میداد بیشتر از چیزی بود که انتظارشو داشت. همونطور که نفسشو بیرون میداد گفت: "آره- من اونجا میرم. که درس بخونم الـ-البته. اما شما اینجا چیکار میکنید آقا؟ البته اگه نمیخـ- نمیخوایند جواب ندید!!"

تهیونگ به سختی جلوی خودشو گرفته بود تا به قرمز شدنای اون بچه، نخنده. به جاش، لبخندی روی صورتش نشوند و گفت "فقط اومدم یه قهوه بگیرم. چی تورو انقد آشفته کرده..." مکثی کرد تا اسم پسر کوچکترو از کاغذ روی آیس لاته ی بین دستاش بخونه. "جونگکوک؟"

جونگکوک همونطور که سعی داشت از بزرگ شدن لبخندش جلوگیری کنه، کمی لبهای ظریفشو آویزون کرد و گفت:"چیزی نیست که شما بخوایند راجعبش نگران بشید آقا! ما دو روز دیگه یه تست داریم و من هیچ چی راجع به ادبیات انگلیسی نمیدونم."

چهره ی تهیونگ جوری شد که انگار داره به مشکل فکر میکنه و همونطور که صندلی خالیه میز جونگکوک رو میکشید تا روش بشینه، گفت:"گفتی ادبیات انگلیسی؟ من میتونم بهت کمک کنم! البته اگه مشکلی نداری، جانگکوک."

جونگکوک بنظر میرسید سوپرایز شده، اگه از وحشت زدگیش چشم پوشی کنیم. (جونگشوک خودمون...) چرا، اون میخواد به من کمک کنه؟ همونطور که به این فکر میکرد، پرسید:"شما مطمئنید، آقا؟ منظورم اینه، نمیخوام باعث مزاحمت بشم. خودم میتونم یکاریش بکنم."

"نه نه! معلومه که مشکلی نداره!درواقع رشته من، ادبیات انگلیسیه. و خوشحال میشم اگه به دانشجویی که توش مشکل داره کمک کنم!" تهیونگ لبخندی زد و جرعه از اسپرسوشو نوشید.

جونگکوک لبخندی زد. اصلا هم ناراحت نشد که منظور تهیونگ این بود که اگه هر دانشجوی دیگه ایم بود، باز بهش کمک میکرد؛ اون فقط خوشحال بود که پسر بزرگتر بهش توجه کرده. "ممنون آقا. لطف میکنید!" و کتابرو با کاغذی که بینش گذاشته بود به تهیونگ داد.

تهیونگ لبخندشو عمیق تر کرد و به گونه های جونگکوک که به خاطر لبخندش، برامده تر شده بودن نگاهی کرد "خواهش میکنم." و چشمهاشوبه کتاب روبه روش دوخت.

-

دانشجوها یکی یکی پاسخنامه هاشونو تحویل میدادن. جونگکوک حتی انتظارشو نداشت که A بگیره! و این، همش بخاطر کمک اون موقرمز خاص بود، پس به این فکر کرد که باید قدردانی خودشو نشون بده.

و الان، اونجا بود، پشت یکی از قفسه ها پنهان شده بود و آخرین پارت یادداشت این هفته ی تهیونگ رو مینوشت.

با عجله جمله ی آخر هم تموم کرد و با لبخند به نوشتش خیره شد،

جمعه| من A گرفتم!! ممنون بخاطر کمکتون، آقا. شما خیلی خوبید :((

بعد پرید کنار میز تهیونگ و کاغذ رو روی میز گزاشت و قبل از اینکه کسی ببیندش، بیرون رفت.

چیزی که اصلا بین خوشحالیش متوجهش نبود، این بود که اون بطور واضح هویت خودشو توی نامه فاش کرده. بدون اینکه بدونه این اشتباهش قراره چه اتفاقیتو به همراه داشته باشه.

 بدون اینکه بدونه این اشتباهش قراره چه اتفاقیتو به همراه داشته باشه

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
𝐓𝐖𝐄𝐄𝐓 ||Per TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora