فاش

235 79 11
                                    

جه بوم یکی از نقاشی‌های بسیار قدیمی‌اش را که به عنوان نمونه برای شاگردانش طراحی کرده بود را از میان انبوهی از تابلو‌های نقاشی انتخاب کرد از اتاق خارج شد و آن را مقابل جیمین گرفت.
جیمین نقاشی را در دست گرفت.
جه بوم میتوانست در چشم‌های او، تعجب و البته تحسین را کشف کند.
در گوشهٔ تابلو، امضای کوچکی همراه با نام طراح نوشته شده بود.
اما این نام متعلق به فرد مقابلش نبود!
در ابتدا اندیشید که جه بوم تابلو را از شخص دیگری گرفته تا جیمین از فرصت دوباره‌ای که به او داد پشیمان نشود.
اما ناگهان، خاطره‌ای همچو یک فیلم از مقابل چشم‌هایش عبور کرد. خاطره‌ای که تا به اکنون در کنج ذهنش خاک میخورد.

____________________

آن کودک ریزاندام از میله‌های پنجرهٔ کوچک بالا رفت و به داخل اتاق سرکشی کرد. زمانی که متوجه جسم مچاله ‌‌شدهٔ در کنج دیوار ‌شد، با صدای بلند و لحن کودکانه پرسید:

" تو کی هستی؟ "

پسربچه سرش را از روی زانوانش برداشت و با ترس به آن بیگانه خیره شد.
آن کودک در حالی که از میله‌ها آویزان بود دوباره پرسید:

" اسمت چیه؟ "

مانند دفعه قبل، با سکوت مواجه شد اما همچنان ادامه داد تا او را به حرف زدن وادار کند:

" اسم من جونگکوکه؛ جئون جونگکوک. "

_______________________

آن چشم‌های درشت و بادامی!
حال جیمین میدانست آن چشم‌ها متعلق به چه کسی هستند.
به فرد مقابل خود خیره شد و لب گشود:
" ناشیانه از افراد ناشی تقلید میکنی جئون جونگکوک! "

His eyes_kookminWo Geschichten leben. Entdecke jetzt