مرد کهنسال، با خشم پرستارش که در تلاش بود تا او را به محوطهٔ آسایشگاه یا به عنوانی دیگر اسارتگاهش باز گرداند، هل داد و با تمام جانی که برایش مانده بود از او دور شد.
پرستار با کلافگی به سمت او دوید و دست هایش را اسیر خود کرد؛ مرد کهنسال را با شدت به سمت ساختمان بزرگ آسایشگاه هدایت کرد.
پیرمرد فریاد میزد و پرخاش میکرد.
" من نمیخوام برگردم، نمیخوام برگردم. "
ناگهان سکوت کرد.
ٔسکوت بیدلیل او برای پرستار و اطرافیان، مایه تعجب بود.
پرستار رد نگاه پیرمرد را ادامه داد تا به دو پسر جوان رسید.
مرد مبهوت آن دو شخص شده بود.
با آرامشی بیسابقه، بازوانش را از دستهای پرستار بیرون آورد و به سمت آن دو قدم برداشت.
در چند قدمی جیمین ایستاد و زمزمه کرد:
" هان یوبین! "" پایان. "
![](https://img.wattpad.com/cover/262577926-288-k615644.jpg)
VOUS LISEZ
His eyes_kookmin
Nouvelles"کامل شده" پارک جیمین، نقاشی که آوازه مهارت فراوانش در لندن پیچیده است، در نقاشی جدیدش مکانی را طراحی میکند که به چشم های آن مرد غریبه بسیار آشنا به نظر می آید! کاپل: کوکمین ژانر: روزمره، معمایی، عاشقانه نوع: داستان کوتاه نکته: پارت ها کوتاه هستن