بیخوابی در چشمهای جیمین لانه کرده بود.
خوابیدن در کنار جونگکوک، شاید برای او امری محال بود زیرا همچون عاشقهای تازه به دوران رسیده رفتار میکرد و شور و شوقش مانع از به خواب رفتنش میشد.
چشمهایش را بسته بود و رویدادهای اخیرش را با خود مرور میکرد که ناگهان متوجه شد جونگکوک از کنارش برخواست و از اتاق خارج شد.
مدتی گذشت اما او بازنگشت!
جیمین نیز در پی جونگکوک از اتاق خارج شد و او را در اتاق دیگر ، در حالی که پشت به او در حال تکمیل کردن نقاشی ای بود، یافت.
دقیق تر که نگریست، متوجه شد آن چهرهٔ روی بوم، چهره خودش است.(نقاشیِ جونگکوک)
کمی به جونگکوک نزدیک تر شد و دستهایش را روی سینهٔ خود قرار داد.
" آموزشهای استادت رو خیلی خوب پاس کردی شاگرد جئون... فکر میکنم از این به بعد این منم که باید پیشت آموزش ببینم. "
جونگکوک غافلگیرانه به سمت او برگشت و چینی به ابروهایش داد.
" تو میخواستی من رو غافلگیر کنی اما حالا من تورو غافلگیر کردم. "
جیمین به بوم نقاشی اشاره کرد و گفت:
" این واقعا قشنگه. تو کاری میکنی که احساس کنم یه جوان هجده ساله خام و عاشقم که با هر حرکتی از سمت تو تپش قلب میگیره. "
جونگکوک از ته دل خندید.
" از وقتی که شروع به کشیدنش کردم مدام فکر میکردم که چطور باید بهت نشونش بدم، هرگز به چنین موردی فکر نکرده بودم. "
جیمین را روی پای خود نشاند و چانه اش را روی شانه او قرار داد.
" چرا نخوابیدی؟ "
" چون کسی که تازه احساساتم رو بهش اعتراف کردم با فاصله کمی از من، کنارم دراز کشیده بود و صدای قلبش برام جذاب تر از خوابیدن بود. "
" چه تفاهمی! فکر میکنم تا مدت ها باید بیخوابی بکشیم. "
جیمین انگار که چیزی مهم به یاد آورده باشد از روی پای جونگکوک بلند شد و مقابلش ایستاد.
" من یک تصمیم مهم گرفتم جونگکوک. "
" چه تصمیمی؟ "
" میخوام برای مدتی برم به کره؛ این تصمیم تازه نیست زمان زیادیه که بهش فکر میکنم اما،حالا که تازه تونستم تورو در کنارم داشته باشم، یه مقدار برام سخته که ازت دور باشم... یعنی..."
جونگکوک حرف او را کامل کرد.
" یعنی من هم همراهیت کنم. قطعا این کار رو انجام میدم پارک جیمین، اما دلیل این سفر چیه؟ "
" من مهاجرت کردم چون میترسیدم، همیشه و همه جا، گذشتهام عذابم میداد. زادگاهم رو ترک کردم چون فکر میکردم با مهاجرت میتونم ذهنم رو آروم کنم اما این اتفاق هیچوقت نیفتاد؛ من در تمام لحظات زندگیم در حال فرار بودم اما دیگه نمیخوام ادامه بدم...میخوام با گذشتهام، با خودی که سالها پیش توی اون عمارت جا گذاشتم رو به رو شم جونگکوک و همراهی تو برای من دلگرمیه بزرگیه. "
YOU ARE READING
His eyes_kookmin
Short Story"کامل شده" پارک جیمین، نقاشی که آوازه مهارت فراوانش در لندن پیچیده است، در نقاشی جدیدش مکانی را طراحی میکند که به چشم های آن مرد غریبه بسیار آشنا به نظر می آید! کاپل: کوکمین ژانر: روزمره، معمایی، عاشقانه نوع: داستان کوتاه نکته: پارت ها کوتاه هستن