روح مشترک

289 84 27
                                    

باز شدن درب خانهٔ جونگکوک بیش از حد طول کشیده بود و علتش را زمانی فهمید که جونگکوکِ سرمست و شیدا، خود در را برای او باز کرد و با صورتی گشاده او را در آغوش فشرد.
جیمین احساس خوبی داشت اما در همان حال معذب بود پس تلاش کرد تا از جونگکوک فاصله بگیرد و این فاصله کم، اعتراض جونگکوک را به همراه داشت.
باهم به سمت خانه رفتند و جیمین به سان یک مادر همواره در حال مراقبت از جونگکوکِ مست بود تا اگر بیهوش شد یا تعادلش را از دست داد روی زمین نیفتد.
وقتی او را روی صندلی نشاند و از سالم بودنش اطمینان کسب کرد، بطری‌های مشروب را از میز مقابلش جمع کرد تا دیگر هوس نوشیدن به سر جونگکوک نزند.
نگاهی به او انداخت که کاملا در افکار خویش غرق شده بود.
کمی نزدیکش شد و کنار گوشش زمزمه کرد:

" به چه چیزی فکر میکنی؟ "

جونگکوک حواسش را به جیمین داد.

" من احساسات عجیبی دارم. "

جیمین مقابلش نشست و پرسید:

"چه نوع احساساتی؟ "

" احساس میکنم روح یه نفر دیگه توی جسم من خوابیده چون همش، اسمش توی ذهنم میپچه. هرجا که میرم و هر کاری که میکنم اون رو به یاد میارم و با فکرش مثل دیوونه‌ها لبخند میزنم. وقتی چیزی میخورم با خودم فکر میکنم که آیا اون طعمش رو دوست داره؟ یا وقتی به موسیقی گوش میدم از خودم میپرسم که آیا اون هم گوشش داده؟ وقتی میخوام باهاش صحبت کنم... روی تک تک کلماتی که به کار میبرم و هر حرکتی که انجام میدم، دقت میکنم. حتی توی خواب هم از دستش آرامش ندارم چون مدام به خوابم میاد و اون... خیلی زیبا و فریبندست. "

جیمین در سکوت به او گوش میداد و در آن لحظه فقط خود میدانست که چقدر دلش میخواست مخاطب حرف‌های جونگکوک، خودش باشد.
جونگکوک دست‌های جیمین را در دست گرفت و گفت:

" انگشت‌های کوچکش زندگی من رو در اختیار گرفتن و عجیب تر اینه که من... من این اسارت رو دوست دارم. "

به مردمک‌های لرزان جیمین خیره شد ادامه داد:

" اگه این احساسات نشانه‌های عشقه فکر میکنم که... من عاشقت هستم پارک جیمین. "

قلب جیمین آرام گرفت و او نمیدانست آن اشک مزاحم که از گوشه چشمش سقوط کرد از کجا سرچشمه گرفته بود.
جونگکوک نزدیک شد و گوشهٔ چشم جیمین را آرام و ملایم بوسید.

" جئون جونگکوک فکر میکنم روح سرکش تو هم، تو کالبد من جا خوش کرده چون... من هم به جنون تو گرفتار شدم. "

فاصله اندک میانشان را طی کرد و لب‌هایش را روی لب های لرزان جونگکوک متوقف کرد.

" حالا من تو هستم، و تو من هستی. "

His eyes_kookminOnde histórias criam vida. Descubra agora