جیمین با لحنی تند و سرزنشگر گفت:
" چرا بهم دروغ گفتی؟ "
گویا جونگکوک قصد نداشت سخنی بگوید.
جیمین فریاد زد:"چرا جئون؟ "
نگاهی کوتاه به چهرهٔ تاریک جونگکوک انداخت، دیگر نمیتوانست صبور باشد! ایستاد و به سمت در خروجی خانه رفت.
زمانی که جونگکوک متوجه قصد رفتن او شد، سریعا به سمت او رفت و دستهایش را به دور کمر جیمین حلقه کرد." ترکم نکن جیمین... باید این حقیقتو خیلی زودتر بهت میگفتم، همون وقتی که دیدمت همون لحظهای که شناختمت؛ شاید اون موقع طرد شدنم از سمت تو، برام قابلتحملتر بود اما الان... تو حق نداری منو بابت جرمی که نکردم از خودت دور کنی. "
جیمین اشتباه کرده بود؟
او لبخندهایش را نثار پسرخواندهء قاتلِ مادرش کرده بود. پنهانی به او عشق ورزیده بود. در حقیقت، جونگکوک در میان این روابط خونین هیچ تقصیری نداشت. مگر نسبت نفرین شده جونگکوک با جانگ سئو جون، به خواست خودش بود که حالا او را از خود دور میکرد؟
جیمین احساسی عمل کرده بود.
با وجود تک به تک احساسات منفیای که قلبش را میفشردند، دستهای جونگکوک که با تمام وجود به دور تنش قفل شده بود را لمس کرد و دلگرمی داد:" نمیرم. "
جونگکوک نفس آسودهای کشید.
همچنان قصد رها کردن جیمین را نداشت؛ سرش را روی شانهٔ جیمین گذاشت و به اشکهایش اجازه سقوط کردن داد.
![](https://img.wattpad.com/cover/262577926-288-k615644.jpg)
YOU ARE READING
His eyes_kookmin
Short Story"کامل شده" پارک جیمین، نقاشی که آوازه مهارت فراوانش در لندن پیچیده است، در نقاشی جدیدش مکانی را طراحی میکند که به چشم های آن مرد غریبه بسیار آشنا به نظر می آید! کاپل: کوکمین ژانر: روزمره، معمایی، عاشقانه نوع: داستان کوتاه نکته: پارت ها کوتاه هستن