سلام :)
میخوام ازتون خواهش کنم که حرفامو بخونید.من میخواستم که این پارت خیلی خیلی خاص و پرفکت باشه. برای همین هم خیلییییی طول کشید تا آپ کنم.
اما... با اینهمه به نظرم خوب و کامل نشده:( به هرحال امیدوارم که دوسش داشته باشید.
۱. سال نو مبارک باشه!
۲.امیدوارم حالتون خیلی خوب باشه.
۳. سعی کردم خیلی اطلاعات پزشکی ندم که یه وقتی غلط باشه.
مرسی که میخونید🤍
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
صدای نفس های عمیق هری توی ماشین پیچیده بود.
_بیب میخوای داد بزنی؟
هری که دردش هر لحظه شدید تر میشد فریاد زد: لو خفه شو و تند تر رانندگی کن...به محض شروع شدن درد هری، لویی با آلیسون ، دکتر هری، تماس گرفته بود و اون با شنیدن علائم دستور داده بود که سریع هری رو به بیمارستان برسونن.
فاصله بیمارستان با خونشون خیلی کم بود اما لویی دستپاچه بود و یه بار واقعا نزدیک بود که با یه درخت تصادف کنه!همچنان که هری یکی از دست هاشو گرفته بود و محکم فشار میداد، ماشین رو توی حیاط بیمارستان پارک کرد.
هری که از درد بی حال شده بود نالید: لو! دیگه نمیتونم.لویی با سرعت عرق پیشونیش رو پاک کرد. از ماشین پیاده شد و برای پرستار هایی که با تخت جلوی در بیمارستان ایستاده بودن دست تکون داد. پرستارها به سمت ماشین دوییدن و با کمک لویی، هری رو روی تخت گذاشتن.
همه چیز خیلی سریع گذشت.لویی نمیتونست تمرکز کنه که داره چه اتفاقی میافته. انگار دنیا داشت دور سرش میچرخید. همچنان که دنبال تخت هری میدویید و دستش رو گرفته بود. گوشیش رو از جیبش دراورد و به لیام زنگ زد.
_لویی؟ کجایید؟ آنه بهم زنگ زد...
و لویی پیش خودش گفت: وای! آنه رو جا گذاشتیم!نفس عمیقی کشید و گفت: لیام موقع زایمانه... آدرس بیمارستان رو که بلدی. میشه آنه رو بیاری اینجا؟
بعد از اینکه از لیام تایید گرفت. تماس رو قطع کرد. گوشی رو به جیب شلوارش برگردوند و با خودش فکر کرد که این راهروهای لعنتی چرا تموم نمیشن.بالاخره آلیسون رو دید.
_سلام پسرا...چند وقته درد شروع شده؟
هری به لویی نگاه کرد و به نشونه ندونستن سرش رو تکون داد؛ درد باعث شده بود زمان رو از دست بده. پس لویی جواب داد.
_عام...یه ربع...فکر کنم...آره یه ربع...
_خوبه...اتاق عمل آماده اس... هری همه چیز رو میدونی دیگه؟ بی حسی داریم و تو قراره خیلی راحت باشی.هری تند تند سرش رو تکون داد و از شدت انقباض شدید رحمش صورتش جمع شد.
تخت رو به سمت اتاق عمل حرکت دادن. از قبل هماهنگ کرده بودن که لویی هم قراره موقع سزارین پیش هری باشه، پس یه پرستار به لویی توضیح داد که چطور باید دست هاش رو استریل کنه و گان بپوشه.لویی به اجبار دستش رو از دست هری جدا کرد. هری رو به داخل اتاق عمل بردن و لویی شروع به آماده شدن کرد.
YOU ARE READING
little rose
Fanfictionاز جایی مینویسم که هری میتونه لگد های کوچیکی رو توی شکمش احساس کنه و دست های مهربونی که موهاش رو نوازش میکنن یا چشم هاش رو میبوسن و لبهای سرخی صداش میکنن: "هَزا..."