واقعا قرار نبود آپ کنم!!
فقط میخوام بگم که برام مینویسید که حال دلتون با یه پارت خوب شده حس میکنم تو ابراام
و خیلی حس قشنگیه که یه سری از نویسنده هایی که من عاشق کارهاشونم این فف رو میخونن و برام کامنت میذارن... ازشون ممنونم این خیلی حس قشنگیه💙
و کامنتهای همتون خیلی خیلی خیلی شیرین هستن
همین دیگه
لذت ببرید:)🍊🍑🍍🍓🍌🍫
سنگینیِ دلنشینِ سر هری روی قفسه سینش، نفس های پر از آرامشش که بوی مافین توت فرنگی میدادن، و قلب های فرضی که با انگشت اشاره روی شکمش کشیده میشدن، همه اینها تعاریفی بودن که لویی تاملینسون از بهشت داشت.
نفس عمیقی کشید و اجازه داد تک تک سلول های بدنش از بوی هلویی و خوب موهای هری مست بشن.
_لو؟قرار بود تمام بعد از ظهر رو روی تخت دراز بکشن و هیچ کاری نکنن حتی حرف نزنن اما خب این هریه و نتونسته بود بیشتر از ده دقیقه دووم بیاره! با دستی که مثل حفاظ دور هری پیچیده بود کمرش رو نوازش کرد و با لبخند جوابش رو داد: بله عشق؟
_حس میکنم دیگه مجبوریم که...یعنی باید بدونیم که بچه چیه! اما نمیخوام بدونم، تو میخوای بدونی؟ یعنی خوبه که بدونی ولی نمیخوام بدونم چون ممکنه فکر کنه جنسیتش برام مهمه وای...نمیخوام مجبورش کنم پیرهن بپوشه ولی خب پیرهن واقعا قشنگه... لو...مخصوصا اون آبیه که رنگ چشمای توعه... و بعد میتونیم کلی عکس بگیریم اما اگه دلش نخواد چی... وای لو باید چیکار کنیم؟
لبخند لویی تاملینسون از حرف های بی سر و ته پسر توی بغلش عمیق و عمیق تر میشد.حرفایی که وقتی نگران بود یا خجالت میکشید یا توی شرایط استرس زا قرار میگرفت تند تند و بدون تفکر از دهنش خارج میشد و هر چند جمله یه بار از اسم لویی استفاده میکرد. واقعا چیکار کرده بود که خدا و کائنات اون رو لایق همچین همسری دونستن؟!
_عزیزمن انقدر ذهن قشنگت رو درگیر این چیزا نکن. اون قراره بچهی تو باشه هری پس مسلمه که آزاده هر جوری بخواد لباس بپوشه فارغ از جنسیتش.من هم ازش حمایت میکنم و نهایتش ازش خواهش میکنیم اون پیراهنی که تو پارسال براش خریدی و احتمالا ۳ سال بعد اندازه اش بشه رو یه بار بپوشه تا با هم عکس بگیریم. باشه؟
هری آروم سرش رو بلند کرد و روی قفسه سینه لویی جایی که قلبش میتپید رو بوسید.
_تو همیشه من رو بلدی!بعد از رد و بدل شدن چند تا کلمه و لبخند عاشقانه دوباره به جای قبلیش برگشت و لویی دوباره تونست رطوبت کم موهای هری رو از روی تیشرت نخی سفیدش حس کنه. داشت به این فکر میکرد که باید به هری یه نیک نیم جدید بده و قطعا بهترین پادشاه میوه هاست! نفس هاش بوی توت فرنگی میده، موهاش بوی هلو ، یه حبه انگور توی شکمش داره و پوست نرمش مزه شکلات داشت.
YOU ARE READING
little rose
Fanfictionاز جایی مینویسم که هری میتونه لگد های کوچیکی رو توی شکمش احساس کنه و دست های مهربونی که موهاش رو نوازش میکنن یا چشم هاش رو میبوسن و لبهای سرخی صداش میکنن: "هَزا..."