–Header: Single dad illustration by Blue
ورقهای آزمایش سهون رو توی کیفش گذاشت و در کمد رو بست.
خوشحالی کمرنگی اعماق وجودش رو روشن کرده بود. انگار بعد از اون همه تکاپوی پوچ و کورمال کورمال حرکت دادن استخوانهاش روی تپههای گلی غار تاریکش، شمع کوچکی رو پیدا کرده بود که میخواست چشمهاش رو بینا کنه.
به تختی که سهون روش خوابیده بود، نزدیک شد و ترههای براق پسرک رو از صورت ضعیف شدهاش کنار زد. سهون، وقتی بزرگ شد، این روزها رو به یاد میآورد؟
با هربار نگاه کردن به سهون قلبش سنگین میشد و اون وزنه چند کیلویی اجازه تماشای بیشتر چهره پسرش، و شور و اشتیاق داشتن برای چشمهای خاکستری و لبخندهای زلالش رو ازش میگرفت. با تمام بیتجربگی، هر کاری میکرد تا به معنای واقعی یک پدر خوب باشه. ولی چرا سرنوشت طوری شمشیر رو از رو بسته بود که احساس ناکافی بودن و خوب نبودن گریبان گیرش بشه؟جلوی آیینه قدی ایستاد و شال گردنش رو محکم بست. شاید کفایت کردن به همین شمع کوچک تنها کاری بود که باید انجام میداد.
از خونهشون بیرون اومد و سوار ماشین پدرش شد. می خواست تا قبل از بیدار شدن سهون، سری به بکهیون و جونگین بزنه؛ احتمالا امروز جونگین مرخص میشد.
تعداد روزهایی که شمرده بود، به فصل رسیده بودن و هنوز، هیچ خبری از ژولیت نبود. دیروز با کلارا تماس گرفته بود اما ژولیت سراغ اون هم نرفته بود. با وجود اتفاقی که بینشون رخ داده بود، کلارا هنوز هم نگران دوست قدیمیاش بود و هر روز کل دانشکده و سالنهای تمرین رو به دنبالش میگشت.از پشت نردهها محوطه بیرونی بیمارستان رو از نظر گذروند. با وجود سرمای صبحگاهی جز مرد مسنی و همراهش، کسی بیرون نبود. البته اگر مرد چهار شونهای که پشت بهش بالای پلکان ورودی ایستاده بود و باغچه گلهای کاملیا رو تماشا میکرد، نادیده میگرفت. پالتوی خاکستری زیبایی که دیشب باهاش از خانه برگشته بود رو همچنان به تن داشت و حالا چانیول میتوانست پشت موی بلند مرد را دقیقتر ببینه.
چند قدمی جلوتر رفت و نیمرخ چهرهی مصمم و مسکوت بکهیون که مقابل پرتوهای آفتاب میدرخشید نمایانتر شد. بدون اینکه متوجه حضور چانیول بشه، نگاهش رو از باغچه روبهروش گرفت و وارد بیمارستان شد.
چانیول پشت سر مرد راه افتاد و کنار در اتاق ایستاد و بکهیون، سریع خودش رو به جونگینی که تازه از خواب بیدار شده بود و سرش رو روی ملافه تخت انداخته بود، رسوند.
تا به حال ناراحتی اون بچه رو ندیده بود و نمیتونست حالی که داره رو، پیشبینی کنه. جونگین همیشه میخندید اما حالا سرش رو روی تخت گذاشته بود و به صدا زدنهای بکهیون بیاعتنا بود.
دقیقهای گذشت و بالاخره جونگین با نوازشهای پدرش سرش ر بلند کرد و روی شونه مرد گذاشت تا در کنار اون نوازشها آغوش گرم پدرش رو هم لمس کنه. همونطور که گردن بکهیون رو سفت چسبیده بود، با چشمهای گربهای نمناکش از زیر چتریهاش به چانیول نگاه کرد و اطرافش رو پایید.
دنبال سهون میگشت؟
چانیول قدم برداشت و پشت سر بکهیون رفت. موهای خیس جونگین رو از پیشونی برنزهاش کنار زد و بعد، دستش رو روی شونه بکهیون گذاشت.
YOU ARE READING
Minstrel
Romance"بکهیون، جوانترین راننده فرمول وان دنیا، یازده سال برای رسیدن به بزرگترین آرزوش تلاش کرد اما درنهایت، پیشنهاد قرارداد کمپانی رنو رو بخاطر بزرگ کردن پسرش جونگین رد کرد. بکهیون تصمیم گرفت پنج سال دیگه هم صبر کنه و درست زمانی که میخواست برای همیشه ب...