دو؛ دامن صورتی

411 141 61
                                    

-Header: Single dad illustration by Blue

چانیول کلافه به سهون که چشم‌هاش قرمز و اشک روی گونه‌هاش خشک شده بود، نگاه می‌کرد.
داشتن برای رفتن به پارک آماده می‌شدن که سهون با دیدن لباس‌های فوتبالی‌ای که چانیول می‌خواست تنش کنه، زده بود زیر گریه.
هنوز هم بعد ده دقیقه کنار پنجره تو خودش جمع شده و دامن صورتی کهنه‌اش رو به قفسه سینه‌اش چسبونده بود.
چانیول ترجیح داد موقتا تسلیم شه. لباس‌های فوتبالی رو به کمد برگردوند و کنار پای سهون زانو زد.
: «خب، گذاشتمشون سرجاشون.»
سهون با چشم‌های خیس بهش نگاه می‌کرد.
: «دامنت رو بده پات کنم.»
سهون رو از چانیول برگردوند و دامنش رو سمت پدرش گرفت. قهر کرده بود و چانیول تصمیم نداشت نازش رو بخره؛ نه حداقل تو این یک مورد.
: «موهات رو آبشاری ببندم؟»
سهون سری به نشونه تایید تکون داد و همچنان به چانیول نگاه نمی‌کرد. چانیول موهای بلندش رو از روی پیشونی‌اش جمع کرد و بالای سرش بست.
بدون هیچ حرفی صورت سهون رو شست و از خونه بیرون رفتن.

༶ ༶ ༶

بکهیون لبه کلاه اسپرتش رو بالا داد و خمیازه‌ای کشید. جونگین از سرسره‌ی بزرگ پایین اومده بود و داشت سمتش می‌دوید.
: «به همین زودی خسته شدی؟!»
: «هونییییی.»
جونگین راهش رو کج کرد و از کنار پدرش رد شد. بکهیون با تعجب چرخید و چانیول و پسرش رو دید.
جونگین با خوشحالی سر و صدا می‌کرد؛ وقتی به اون‌ها رسید، دست سهون رو گرفت و توی گوشش چیزی گفت. سهون سری تکون داد و سمت سرسره بزرگ دویدن.

: «فکر می‌کنم اگه قرار باشه فقط یک نفر نظر سهون رو جلب کنه، اون آدم جونگین شما باشه آقای بیون.»
: «بچه‌ها خیلی خوب با هم جور در میان.»
دستش رو از جیبش بیرون آورد، با چانیول دست داد و دعوتش کرد تا روی نیمکت بشینه.
چرا لبخندهای بکهیون یجورایی مرموز بود؟ انگار که لب‌هاش منتظر موقعیتی برای پوزخند زدن باشن اما صاحبشون زیاد بهشون مجال نداده باشه.
: «سهون اصلا دوستی نداشته تا حالا، این اولین باره که ان‌قدر خوب با یک نفر ارتباط می‌گیره.»
بکهیون همون‌طور که به نیمکت تکیه داده بود، نگاهش رو سمت چانیول برگردوند. بارونی سبز یشمی کوتاهی پوشیده بود و موهای فر قهوه‌ای ش توی پیشونی‌اش پخش شده بودن.
: «آا چانیول، من قصد دخالت ندارم ولی، سهون با اون دامن سرما می‌خوره.»
چانیول آب گلوش رو قورت داد. بکهیون واقعا همسایه با شعوری بود که بهش نگفت ''اون دامن صورتی دخترونه چیه پای پسرت کردی''.
: «سهون، برای این‌که بهش اجازه ندادم اون دامن صورتی رو بپوشه، دقیقا ربع ساعت گریه کرد. آخرش هم من تسلیم شدم.»
بکهیون دوست داشت بپرسه چرا ولی چانیول اگر می‌خواست چیزی بگه، حتما خودش می‌گفت.
: «سهون تحت تاثیر قرار گرفته و این برای من خیلی سخته که پسرم نتونه خودش باشه و قضاوت بشه.»
بکهیون گیج شده بود؛ چرا سهون نمی‌تونه خودش باشه؟
: «فکر کنم اون دامن صورتی خوشگل رو خیلی دوست داره.»

MinstrelWhere stories live. Discover now