سه؛ شیرینی رکورد مربی

417 134 91
                                    

–Header: Single dad illustration by Blue

: «بکهیون صبر کن!»
: «مطمئنی خودت می‌خوای تستش کنی؟»
: «هی جونهو، اگه قرار باشه ماشینم تعادل نداشته باشه و چپ کنه، اونی که باید توش باشه خودمم.»
همون‌طور که بند دستکش‌هاش رو می‌بست، به چشم‌های گرد شده جونهو نگاه کرد. و خنده‌اش گرفت.
: «شر ماشین باید به سازنده‌اش برگرده.»
: «بکهیون!!»
دنبال بکهیون راه افتاد.
: «هیچ‌کس حریف زبون تو نمی‌شه.»
: «خوشحالم که یه همکار باهوش دارم جونهو.»
جونهو لیست چکاپ رو از روی میز بکهیون برداشت و با دقت بررسی‌اش کرد.
: «مفتخرم، قربان. این ششمین چکاپه، درسته؟ خب دوازده روز از زمانی‌ که آخرین تغییرات رو ایجاد کردی گذشته و سه تا تست موتور انجام دادیم‌. به‌نظرم این دفعه امیدوار کننده تره.»
بکهیون کمربندش رو بست و کلاهش رو از جونهو گرفت.
: «فکر کنم این‌ دفعه جواب بده.»
لبخند معناداری به جونهو زد و حرکت کرد.

مدت زمان تست دو دقیقه بود و بکهیون باید توی سومین دور تعادل ماشین رو تست می‌کرد.
دور دوم تموم شد، یکم ترسیده بود اما سعی کرد تمرکز کنه. دور موتور و سرعتش رو چک کرد، داشت به آرومی حرکت می‌کرد و سطح سرعت ده کیلومتر بر ساعتش رو حفظ کرده بود. آخرین پیچ رو رد کرد و سرعتش رو ناگهانی بالا برد. قلبش محکم می‌زد و احتمال می‌داد سرعتش از سیصد عبور کرده باشه. صفحه آنالیز رو چک کرد، یازده ثانیه دیگه وقت داشت تا سرعت رو به ده کیلومتر بر ساعت برگردونه.
باورش نمی‌شد، تونسته بود انجامش بده! این اولین بار بود که ماشینش با این شتاب حرکت می‌کرد و تعادلش رو کاملا حفظ کرده بود.

بعد از سی ثانیه سرعت چرخ‌های بیرونی رو بیشتر کرد و وارد پارکینگ شد.
: «واووووو بکهیوننننن!»
جونهو اسمش رو داد می‌زد و سمتش می‌دوید.
همین‌که بکهیون از ماشین خارج شد جونهو تو بغلش پرید و مشتی به بازوش زد.
: «وای مرد! باورم نمی‌شه اصلا، تو خیلی خفنی بکهیون!»
: «چه‌قدر؟»
: «۳۵۵ بکهیون! رکورد پرز رو زدی مرد!! خدایا، هنوز باورم نمی‌شه این سرعت ماشین تو بود.»
بکهیون خندید و موهای عرق کرده‌اش رو از توی صورتش کنار زد و به ماشین نگاه انداخت.
اون ماشین همه نوجوانی و جوانی بکهیون و عموش بود و حالا اولین رکوردش رو ثبت کرده بود. کمپانی‌های دیگه می‌دونستن که چنین گنجی تو دست‌های بیون بکهیونه؟

༶ ༶ ༶

اول می‌خواست شام بخره اما بعد با خودش فکر کرد شاید چانیول و بچه‌ها غذا خورده باشن؛ چانیول تقریبا هر روز آشپزی می‌کرد پس بعید هم نبود.

کنار یک شیرینی فروشی فرانسوی ایستاد و داخل رفت. می‌خواست کیک شارلوت مورد علاقه‌ جونگین رو بخره اما در مورد این‌که سهون و چانیول هم دوست داشته باشن، نظری نداشت.
چشم‌هاش کیک مورد علاقه نینی‌اش رو شکار کردن و سریع سمتش رفت. شارلوت توت فرنگی با تمشک، کاستارد و لیدی فینگرهای وانیلی. نیم ساعت دیگه می‌تونست صورت خوشحال و خیره به خامه‌های توت فرنگی جونگین رو ببینه.

MinstrelDove le storie prendono vita. Scoprilo ora