دوازده؛ حباب قهوه

274 74 67
                                    

-Header: Sometimes all you need is tree by Pascal Campion

;Follow You - Imagine Dragons

همیشه هنگام اجراهاش روی یک نقطه از فضای خالی روبه‌روش متمرکز می‌شد و حتی اگه جای مهمانان ویژه رو می‌دونست سعی می‌کرد تا آخر اجرا به کسی نگاه نکنه، نه چون دچار اضطراب می‌شد، این فقط یه عادت قدیمی بود از اولین تمرین اجرای ارکستش.
بعد از اتمام آخرین اجرا تونست بکهیون و بچه‌ها رو بین جمعیت ببینه و همچنان با شروع صف‌های امضا گرفتن حواسش رو ازشون جدا نکرد.
سهون کوچکش با خوشحالی تمام بین همه اون آدم‌های غریبه نشسته بود، با هر بار اتصال چشم‌هاشون براش دست تکون می‌داد طوری‌که پاپیون قرمز یک شکلش با جونگین کج می‌شد و موهاش روی شونه‌هاش جابه‌جا می‌شدن.
و بکهیون، چرا این مرد همیشه ان‌قدر متفاوت بود؟
امروز بعدازظهر با اون موهای مشکی صاف و صورت شاداب و نرمش برخورد کرده بود و حالا با شاخه‌های مش شده سفیدی که به سمت بالا حالت داده شده بودن و چندتایی هم پیشونی شفافش رو تزئین کرده بودن. شاید از ده سال بعد اومده و بین صندلی‌های نیمه خالی تماشاچی‌ها نشسته بود و لبخند می‌زد.

بعد از مکالمه نسبتا طولانی از نفرات قبلی با خانم بیست‌و‌پنج ساله‌‌ی طرفدار و شیفته پارک لوئی در مورد اولین شانسش برای دیدن این اجرا از نزدیک، بکهیون از جا بلند شد و همراه پسرهاشون جلوی صحنه اومدن.
جین‌های تنگ مشکی و آبی، تی‌شرت‌های ساده سایز بزرگ سفید یا کت‌های اسپرت چرم و جین، کفش‌های اسپرت سفید یا بوت‌های مشکی ساق بلند، تیپ بکهیون همیشه جوری بود که چانیول بدون شناختنش می‌تونست حدس بزنه که راننده رالی و ماشین‌های تک سرنشین فرمول یک باشه. شایدم اون رو یاد بازیکن‌های معروف و لاغر اندام بیسبال می‌انداخت.
این اولین باری بود که تو کت شلوار رسمی می‌دیدش و اگه می‌خواست صادق باشه، حتی جذاب‌تر از قبل به‌نظر می‌رسید؛ شاخه‌های مش شده موهاش هارمونی زیبایی با خطوط سفید لباسش که هنگام راه رفتن میون عضله‌های برآمده ران‌هاش می‌شکستن، ایجاد کرده بود. همون لحظه به سر چانیول زد که شاید وقتش باشه رنگ کردن موهاش رو امتحان کنه.
توجه‌اش سمت کاورهایی که تو دست اون مرد بودن جلب شد؛ ان‌قدر آشنا بودن که تشخیصشون از اون فاصله براش سخت نباشه.

: «باباااا.»
: «چانیولی!»
پارک لوئی خودش رو روی میز جلوتر کشید و موهاشون رو نوازش کرد: «سلام عزیزای من، اجرای من و دوستام رو دوست داشتین؟»
: «خیلی خوب بود.»
: «خیلی دوسش داشتم بابا، از همیشه بیشتر!»
: «واقعا؟ ان‌قدر خوب بود؟»
سهون کوچک با رضایت خاطر تمام سری تکون داد.
انگشت‌های کشیده و زیبایی روی میز جلو اومدن و دو فول آلبوم پارک لوئی رو بین دست‌های صاحبشون برگردوندن: «لطفا بنویسین تقدیم به آقای بیون جذاب.»
لبخند عمیقی روی لب‌های مرد دیگه نمودار شد؛ ان‌قدر نزدیک بود که بکهیون روی گونه‌هاش احساسش می‌کرد، شبیه ابری بود که روی گونه‌هاش دست گذاشته و روبه‌روی چشم‌های بکهیون ایستاده باشه. خنک بود و احساس راحتی می‌داد.

MinstrelOnde histórias criam vida. Descubra agora