جونگوو وارد اتاق شد و کنار آیینه چسبیده شده به دیوار ایستاد. امروز ، روز ازدواج خواهرش با بهترین دوستش بود و برای جونگوو اهمیت خاصی داشت. نمی شد تا آخر عمرش با لوکاس قهر بمونه ، اون قرار بود عضوی از خونوادشون بشه و الان برای بهبود بخشیدن رابطه آسیب دیده ، بهترین زمان بود و علاوه بر این باید یسری چیزارو درمورد خواهرش به اون عوضی گوشزد میکرد و قول هایی از لوکاس می گرفت ، از طرفی خیلی کنجکاو بود از حسی که اون لحظه شوشی داره باخبر بشه.تا جایی که خبر داشت هیچکدوم از اقوام نزدیک لوکاس توی مراسم ناگهانیشون حاضر نبودن و فقط چند نفر از همکاراش برای اینکه تنها نباشه همراهیش میکردن. لوکاس بعد از تعویض لباسش وارد اتاق شد تا حلقه هارو برداره و دسته گلی که سفارش داده بود رو به جنی برسونه اما با حضور غیر منتظره جونگوو جا خورد.
لوکاس بهت زده صداش زد : وو.
جونگوو این پا و اون پا کرد ، سرشو کمی تکون داد و تعجبی به زبون اورد : مشکی؟
لوکاس نیم نگاهی به پیراهن زیر کتش انداخت و سوالی به جونگوو خیره شد. جونگوو فاصله بینشون رو به کمترین حالت ممکن رسوند. وقتی روبه روی لوکاس قرار گرفت با سر انگشتاش کمی پیراهن تنگشو جلو کشید و دوباره به چشمهای درشت لوکاس نگاه کرد : چرا مشکی پوشیدی؟
چینی به ابروهاش داد : مگه داری میری مراسم ختم؟لوکاس یه تای ابروشو بالا برد و متعجب پرسید : منظورت چیه؟
جونگوو دست به سینه جواب داد : منظورم خیلی واضحه. چرا مشکی پوشیدی؟ کی بهت گفت اینو بپوشی!! اصلا بهت نمیاد و مناسب الان نیست.
لوکاس روبه روی آیینه قرار گرفت و خودشو برانداز کرد : همیشه که می گفتی با مشکی جذاب تر به نظر میرسم.
چشماشو چرخوند و سمت پیراهن هایی که روی صندلی بودن رفت ، همونطور که اونارو زیر و رو می کرد به حرف اومد : وقتی جنی رو این رنگ حساسه کی به جذاب شدن تو اهمیت میده! امیدارم "از الان" تصمیم ناراحت کردنشو نداشته باشی.
پیراهن استخونی رو به طرفش گرفت : اینو بپوش بهتره ، زیر این کت هم مناسبه ، سلیقه من حرف نداره ...( نگاه عاقل اندر سفیهانه به لوکاس انداخت که با صورت پوکرش مواجه شد ).... اوه لو نگران نباش جذابتم میکنه ، خودت که بهتر میدونی اون یکی پوستتو تیره تر نشون میداد.لوکاس بدون هیچ حرفی محو صورت جونگوو شدن بود. با اتمام حرفهای دوستش قدمی به طرفش برداشت و بغلش کرد. فکشو روی شونه جونگوو گذاشت : فکر می کردم قراره چند ماهی خودتو سر سنگین بگیری.
جونگوو یکم توی بغل لوکاس جابه جا شد و با لحن معذبی گفت : آره خب، قرار بود اینجوری باشه اما به نظر میرسه تازگیا سست عنصر شدم.
با خنده لوکاس خودش هم به آرومی خندید. لوکاس ، جونگوو رو از خودش جدا کرد و به ساعتش نگاهی انداخت : فکر کنم تا شروع مراسم زمان برای صحبت داریم.
YOU ARE READING
𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐌𝐢𝐬𝐭𝐚𝐤𝐞
Fanfiction🥀 𝑪𝒐𝒖𝒑 : 𝐽𝑎𝑒𝑌𝑜𝑛𝑔 , 𝑌𝑢𝑊𝑜𝑜 , 𝑁𝑜𝑀𝑖𝑛 🥀 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝐷𝑟𝑎𝑚 , 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒+ 𝑆𝑚𝑢𝑡 -------------------------------------------------------- خلاصه داستان : تیونگی که همیشه توی انتخاب موکلاش حساسیت به خرج میده به...