با گوشه پیراهن سورمهای رنگش خودش رو مشغول کرده بود. توی همین چند دقیقه فهمیده بود نه تنها به همچین ورزشهایی علاقه نداره، بلکه تماشا کردن اونا بیشتر از هر زمان دیگهای کسلش میکنه. گاهی سرشو بالا میآورد و با لپهای باد کرده که نشونهای از بی حوصلگیش بود به تابلوی بزرگ نورانی که تایم اتمام مسابقه رو نشون میداد ، نگاه میکرد و بعد دوباره سرشو پایین میانداخت تا دوباره درگیر گوشه لباس بشه.
البته تیونگ خیلی هم بیکار نبود، به هرحال آنالیز های پدری که کنارش نشسته بود ناخوداگاه از لاله گوشش عبور میکرد و وارد مجاری نیمدایرهاش میشد و برای مدت کوتاهی سرگرمش میکرد. تئوری ها و پیشبینی های مردی سی و هفت و یا هشت ساله برای پسر کوچولوی بامزهاش، گاهی اونقدر جالب به نظر میرسید که تیونگ تصمیم میگرفت برای لحظهای بیخیال باز و بسته کردن آخرین دکمه لباسش بشه و زیرچشمی به قسمتی که با انگشت اشاره نشونه گرفته بود ، نگاه کنه.مسابقه اول بالاخره تمام شد و گروه دوم برای شروع راندشون وارد رینگ شدن. داور توی بیسیمی که به بلندگوهای سالن متصل بود اسامی دو بوکسور و همچنین مبارزهای باقی مونده رو اعلام کرد. تیونگ هم بعد دل کندن از گوشه لباسش اینبار تصمیم گرفت از شر گوشت های اضافه کنار ناخن های انگشتای کشیدهاش ، خلاص بشه.
صدایی توی سالن پیچید که وقت استراحت اول رو نشون میداد. تیونگ کشی و قوسی به بدنش داد و بعد از چندتا فحش زیرلبش به باعث و بانی خستگی امشبش، دوباره به تابلو نگاه کرد. هنوز دو دقیقه دیگه از این بازی باقی مونده بود. خمیازه ای کشید و به ساعت مچی بسته شده دور دست چپش نگاه کرد؛ با چند ثانیه فکر کردن و محاسبه کردن به این نتیجه رسید که ربع ساعت دیگه آخرین راند مسابقه هم تموم میشه.
نا خوداگاه آهی کشید و لب پایینشو بیرون داد. ماشینی که فقط چند هفته از رسیدنش میگذشت الان دست بدترین راننده ای که توی کل زندگیش میشناخت افتاده بود و فقط خدا میدونست تا الان چقدر خرابی به بار اورده. خش ها، شیشه های ترک خورد ، آیینه بغل های شکسته که توسط سیم های رنگی از جای اصلیشون آویز شدن، درهایی که بخاطر کج و معوج شدنشون بسته نمیشدن و چراغ های سوخته؛ با تصور کردن تک تکشون مغزش سوت کشید و نفس هاینامنظمی رو از ریه هاش بیرون فرستاد.
پلکاشو با درموندگی روی هم فشار داد ، امیدوار بود یوتا امشب سالم برگرده. سوت و الفاظ رکیک افراد اطرافش باعث شد از افکارش بیرون بیاد. سرشو بلند کرد و چشمهای ضعیفشو به وسط رینگ مسابقه متمرکز کرد. بوکسوری که کلاهش یه گوشه زمین و خودش سمت مخالف اون افتاده بود. با نبود عینکاش نمیتونست به خوبی ببینه ، نیم خیز شد اما بی فایده بود چون همه حضار ، ایستاده مسابقه رو دنبال میکردن. تنها چیزی که توی اون چند دقیقه تونست متوجه بشه این بود که بوکسور جدید کمپانی که بعد از کلی مذاکره و پول کلان افتخار داده و از امریکا اومده زیاد از حدش دست بالا گرفته شده و حالا بخاطر خونریزی بینیش نمیتونست یه مسابقه ساده رو ادامه بده.
YOU ARE READING
𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐌𝐢𝐬𝐭𝐚𝐤𝐞
Fanfiction🥀 𝑪𝒐𝒖𝒑 : 𝐽𝑎𝑒𝑌𝑜𝑛𝑔 , 𝑌𝑢𝑊𝑜𝑜 , 𝑁𝑜𝑀𝑖𝑛 🥀 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝐷𝑟𝑎𝑚 , 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒+ 𝑆𝑚𝑢𝑡 -------------------------------------------------------- خلاصه داستان : تیونگی که همیشه توی انتخاب موکلاش حساسیت به خرج میده به...