Part 4 ✨

290 63 29
                                    


بعد از ده دقیقه کتک‌ کاری فرد اسکلتی زیر دستش بالاخره تونست تموم کینه چند هفته‌ای که توی زندان روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد رو خالی کنه؛ هرچند هنوزم علاقه زیادی به گه زدن و داغون کردن فیس تخمیش داشت اما خب چه میشه کرد این خستگی بود که تونست کینه یوتا رو شکست بده.
ناکاموتو یوتا از روی قفسه سینه کیم جونگوو خودش رو کنار کشید و در حالت نشسته به یه ماشین لباسشویی خاموش تکیه داد. مچ دستشو حول یه محور دایره فرضی می‌چرخوند، تارهای آویزون نمناکی که صورتش رو قاب گرفته بود رو با دست چپ به طرف بالا هل داد. در مقابلش جونگوو با هزار بدبختی سعی می‌کرد بدنشو تکون بده و به سختی ‌کنار یوتا بشینه. گوشه لبش پاره شده بود و به طرز وحشتناکی می‌سوخت، انگشت شستشو روی اون قسمت کشید و با دیدن خون، صورتش جمع شد : عجب مریضی هستیا!

یوتا خیلی خونسرد نفسش رو بیرون فرستاد و کاملا جدی جواب داد : هنوز کارم باهات تموم نشده.

جونگوو بدون ذره ای اهمیت از ریکشن بعدی یوتا باصدای بلند باخودش تکرار کرد : فکر نمی‌کردم علاوه بر عوضی بودنت میتونی انقدر کینه‌ای هم باشی!

یوتا بدون اینکه حتی ثانیه‌ای رو از دست بده دوباره به یقه لباس جونگوو چنگ انداخت و اونو به طرف خودش کشید. جونگوو که تازه متوجه شد دوباره بدون فکر کردن به موقعیت ایجاد شده چه زری زده سریعاً دستاشو به حالت تسلیم بالا برد : باشه باشه چرا جوش میاری حرفمو پس میگیرم.

یوتا با خشونت لباس چروک شده بین مشتاشو ، رها کرد. جونگوو پیراهنشو مرتب کرد و برای احتیاط چند سانتی متری از یوتا فاصله گرفت.
ده دقیقه‌ای توی سکوت گذشت و هیچکدوم علاقه‌ای به شروع مکالمه نداشت که راه حلی مثل یه چراغ چشمک زن بالای سرش شروع کرد به علامت دادن و باعث شد چیزی که توی سرش شکل گرفته رو با کلی مقدمه چینی به زبون بیاره به امید اینکه هم نظر یوتا نسبت بهش تغییر کنه و هم با کمکش بتونه از باتلاقی که لوکاس براش ساخته بود نجات پیدا کنه.

" ما باهم دوستیم نه؟ "

یوتا خیلی خشک و کوتاه ، بدون اینکه حتی بخواد به سوالش فکر کنه جواب داد : نه!

خب ، جواب یوتا قطعا برخلاف چیزی بود که تصور می‌کرد اما این دلیل نمی‌شد همین اول راهی عقب بکشه پس خودش چیزی که دوست داشت از یوتا بشنوه رو به زبون اورد.

" بودیم و میدونم که هنوزم هستیم. "

- نه اون شب همه چیز تموم شد.

جونگوو چشماشو چرخوند : ببین بهت حق میدم اما الان جدا میگما ، من تغییر کردم.

" نه متاسفانه هنوزم همون گهی هستی که بودی! "

جونگوو نفس حرصی کشید : داشتم فکر می‌کردم بهتر نیست دوباره .... من و تو .... با هم ... تو یه مسابقه شرکت کنیم؟

𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐌𝐢𝐬𝐭𝐚𝐤𝐞 Where stories live. Discover now