موهای براق با یه کت چرم مشکی و شلوار جینی که احتمالا فقط دو یا سه پارگی بیشتر از شلوار یوتا داشت و کفشهای بزرگی که بهنظر میرسید برای پای یه پا گنده باشه تا یه آدم معمولی. ظاهری که داشت بهنظر نمیرسید یکی از اون احمقهایی باشه که کیم جونگوو سرشو شیره مالیده. معلوم نبود چه مدتی درحال مکالمه بودن اما وقتی یوتا وارد راهرو شده بود بحث بین دو پسر چنان شدتی داشت که ناچار به گوش دادن شد.
با موهای نارنجی صاف شده که شبیه یه قارچ دور سرش شکل گرفته بود و لباس سفید و هویجی رنگش درست مثل یه مخروط رانندگی شده بود. دست به سینه به در چهارچوب در تکیه داد، حالت چشمها و صورتش نشون دهنده اعتماد به نفسی بود که یوتا نظری درمورد منبع سرچشمه گرفتنش نداشت.جونگوو حق به جانب به حرف اومد : گفتم که نه، گذشته از اینا من واقعا دلیل این همه اصرارو نمیفهمم!!
با گفتن این جمله لبخندی روی لباش نقش بست که لحظه به لحظه شیطنت آمیز تر میشد. جونگوو با حس کردن نگاه های سنگینی روی خودش به اطرافش نگاهی انداخت و متوجه همسایه عصبیش که موهاشو پشت سرش بسته بود، شد. گاهی در مقابل نگاههای خیره یوتا نمیدونست باید چه کاری انجام بده. اون نگاهها گاهی حتی ترسناک تر از زمانی بودن که چشمهای لوکاس موقع عصبی شدنش رنگ خشونت به خودشون میگرفتن؛ در هر صورت تو این مواقع کاری جز نادیده گرفتن و سکوت کردن، نمیتونست انجام بده. یوتا یه ادم نرمال نبود و اصلا نمیشد درمورد ریکشنی که میخواست نشون بده، نظر داد.
لوکاس کف دست چپشو به دیوار چسبوند، چشمهای جونگوو از یوتا برداشته و اینبار به لوکاسی که تقریبا روی اون خم شده بود زوم کردن.
لوکاس تا جایی که امکان داشت ابروهاشو بالا برد و این کارش باعث شد خطوط افقی روی پیشونیش نقش ببنده. همراه با پوزخند محوی که گوشه لبهای تیره رنگش شکل گرفت بود آروم زمزمه کرد : منم دلیل این همه تغییرو متوجه نمیشم تا دیروز میگفتی اخراجم نکن الان چی شده؟ گنج پیدا کردی؟ یا بابات نظرش عوض شده....( به حالت کشدار اضافه کرد) ..یا شایدم از آواره شدن دیگه ترسی نداری.یوتا همونطور که بی صدا به طرف واحدش قدم برمیداشت زیر چشمی اون دو نفرو آنالیز میکرد. وقتی به نزدیکی در رسید روشو برگردوند، دهانشو باز کرد که چیزی بگه اما خیلی سریع فکر اینکه ممکنه از پشت این غول زخمی به چشم نیاد نظرش عوض شد و یه قدم بزرگ به چپ برداشت.
نگاه های مداوم هرچند بیدلیل جونگوو به پسری با موهای صافی که خیلی محکم پشت گردنش گره خورده بود و تنها یه لباس بلند مشکی و یه چوب باریک کم داشت تا رهبر ارکس بودنش رو تکمیل کنه باعث شد خود لوکاس هم به پشت سرش سرکی بکشه.
حالا هر دو منتظر بودن تا رهبر ارکس حرکتی بزنه. لوکاس با یه بالا دادن ریز به چونش نشون داد تا زودتر به حرف بیاد. یوتا با آرامش تمام، بدون ذرهای توجه به حرکت لوکاس با چشمهای بی حسش رو به جونگوو توی یه کلمه همه چیزی که وو این مدت منتظرش بود رو بالاخره به زبون اورد : قبوله ...( سرشو پایین انداخت و بعد از برداشتن قدم اول دوباره روشو برگردوند و به پشت سر نگاه کرد ).... فقط تیونگ با خودته.
YOU ARE READING
𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐌𝐢𝐬𝐭𝐚𝐤𝐞
Fanfiction🥀 𝑪𝒐𝒖𝒑 : 𝐽𝑎𝑒𝑌𝑜𝑛𝑔 , 𝑌𝑢𝑊𝑜𝑜 , 𝑁𝑜𝑀𝑖𝑛 🥀 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝐷𝑟𝑎𝑚 , 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒+ 𝑆𝑚𝑢𝑡 -------------------------------------------------------- خلاصه داستان : تیونگی که همیشه توی انتخاب موکلاش حساسیت به خرج میده به...