Part 16 ✨

309 58 82
                                    

با چشم‌های تهی از هرگونه احساس به محتوای جنسی پیام پسر بیست و هشت ساله‌ای که دیشب‌ رو به عنوان سکس پارتنرش گذرنده بود ، خیره شد؛ پوزخندی زد و با انگشت اشاره دکمه‌ای رو فشار داد و با خاموش شدن صفحه ، موبایلشو توی جیب پشتیش هل داد.

بی‌‌رمق به اطرافش نگاهی انداخت.
محله اونا با قسمت‌های مختلف شهر ذره‌ای شباهت نداشت شاید اصلا جزئی از شهر به اون بزرگی به‌حساب نمی‌اومد. صدای سگ‌های خیابونی ، جنگ و جدل‌های خونوادگی ، دعواهای محله و چاقوکشی های شبانه‌یِ طلبکار‌ا چیزی بود که می‌شد از منطقه نسبتا تنگدست نشین سئول انتظار داشت اما گاهی بدبختی اون قسمت از اینم فراتر می‌رفت و غیر قابل تحمل تر می‌شد.

جمین دیروز برای اینکه پیشنهاد پول هنگفتی که بهش شده بود رو از دست نده اونقدر باعجله از خونه بیرون زد که دسته کلیدهای یدکی دست‌ساز برادر کوچک‌ترش رو فراموش کرد باخودش ببره. چندثانیه انگشتشو روی زنگ نگهداش.
در، با کمی تاخیر باز شد و جیسونگ طلبکارانه در چهارچوب قرار گرفت. جمین با دست اونو از راهی که سد کرده بود کنار زد و وارد شد. جیسونگ پاهاشو روی زمین کوبید و اولین کودتای امروزش رو به‌پا کرد : هِی هِی هـِی نا جمین تو حق نداری داداش عزیزتو اینجوری ایگنور کنی، چرا همه تماسامو رد میکنی؟ با توام معلوم هست حواست کجاست؟

جیسونگ، تنها داداش کوچولوی یک‌دنده‌‌ای بود که بخش عظیمی از زندگی جمینو تصاحب کرده ، کسی که حاضر بود برای پیشرفتش حتی از زندگی فلاکت بار خودش دست بکشه.
جیسونگ اعتراض‌گرانه به دنبال جمین راه افتاده بود و با دندونای روی هم قرار گرفته مثل یه توله گربه تازه متولد شده ، می‌غرید. دستشو روی شونه جمین گذاشت و اونو به طرف خودش کشید : هِی چرا اینجوری باهام رفتار میکنی؟

جمین بدون زحمت دادن به خودش برای ایجاد فاصله بین لباش و لرزوندن تارهای صوتی جای خشک کرده گلوش، انتهای ابروی چپشو کمی بالا برد ، نفسش رو حبس کرد و منتظر به جیسونگ چشم دوخت.
جیسونگ که با دیدن این بی‌تفاوتی جمین حرصی شده بود اخم ریزی کرد و دست به سینه با لبی که از عصبانیت بالا رفته بود، ادامه داد :  دلیل این اداهارو نمیفهمم، خب حرف بزن بگو چی شده! چرا واسه من ابرو بالا میندازی؟

جمین عاجزانه پوفی کشید و وارد دستشویی شد. کمرش از سکس خشنی که داشت تیر می‌کشید و نمی‌تونست درست و حسابی بشینه.
بعد از شستن دست و صورتش از دستشویی کوچیک خونه خارج شد‌. با پشت لباساش دستاشو خشک کرد و همونطور که با اکراه تلاش می‌کرد روی زمین بشینه پرسید : مامان هنوز نیومده؟

جیسونگ جواب داد و در ادامه منتظر برای خارج شدن جواب سوالات قبلیش از لب‌های جمین ، بهش زل زد : نه! گفت امشبو میمونه آخه آقای ووی‌فان  گفته اگه بتونه شبا کنار مادرش بمونه حقوقشو دو برابر میکنه.

𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐌𝐢𝐬𝐭𝐚𝐤𝐞 Where stories live. Discover now