'جنی'
5:00 AM, Seoul
"هی... حالت خوبه؟ تو از لحظه ای که رسیدی همه رو خلا سلاح کردی!"
تهیونگ با نگرانی ازم پرسید."هان؟ اوه چیزی نیست... میدونی که من یه ادم سحرخیز نیستم."
با کنار زدن افکارم گفتم. نمیتونم از جلوی تکرار شدن خواب تو سرم رو بگیرم، صدای لیسا خیلی واقعی به نظر میرسید."هی، هی چرا گریه میکنی؟ انقدر دلت برای من تنگ
شده؟""ههههه خواب آلویی جن، بچم خیلی کیوته."
تهیونگ مسخره کرد و گونه هام رو نیشگون گرفت، من فقط شونه بالا انداختم."خیلی خب زوجای کیم کافیه! اتوبوس شرکت رسیده، بقیه کیف و چمدوناتون رو جمع کنین و بیاین بریم!"
آقای یانگ صدا زد و به ما علامت داد تا سریعا سوار اتوبوس بشیم.______________________
11:26 AM
*پیونگچانگ پیست اسکی یونگپیونگ*از اتوبوس شرکت بیرون اومدم و نفس عمیقی کشیدم. یک سال گذشته و با این حال دقیقا انگار همین دیروز بوده. نفسم رو بیرون دادم و بخار غلیظی از دهنم بیرون اومد، هوای اینجا سرد و عالی بود. خوب میشه اگه من واقعا بتونم اینجا زندگی کنم، به نظر یه سبک زندگی کاملا اروم و راحت میاد. واقعا تعجب اوره اگه اون کابین های چوبی تو کوها خالی باشن!
تهیونگ از کنارم بلند شد و گفت:
"هی زود باش، بیا بریم تا بتونیم بلیط های مراسم کریسمس رو بخریم.""وای، درواقع احساس میکنم که تو بیشتر از من هیجان زده ای که بری دنبالش."
مات و متحیر گفتم و اون اخم کرد."من فقط میخوام سال گذشته رو جبران کنم. علاوه بر این احساس بدی دارم چون یادمه وقتی رسیدیم اینجا تو عجله کردی اما من گفتم که فرار نمیکنه. خب اون تموم شد و من کسی بودم که فرار کرد."
تهیونگ گفت و هردوی ما خنذیدیم چون واقعیت داشت."خب من الان کاملا گرسنم. چرا قبل از رفتن غذا نخوریم؟"
پیشنهاد دادم و اون با لبخند موافقت کرد. در حالی که با بقیه همکارا به سمت لابی هتل میرفتیم تهیونگ دستمو گرفته بود.*****
"خب میخوای چی بخوری؟"
بعد از اینکه وسایلمون رو تو هتل گذاشتیم و اومدیم بیرون، تهیونگ پرسید.گفتم:
"هممم....دلم سوشی کشیده. فک میکنی اینجا سوشی دارن؟""بگیرش، یه فهرست هست که میتونی چک کنی."
تهیونگ درحالی که به سمت برد الکترونیکی میرفت تا نزدیک ترین بار سوشی رو پیدا کنه گفت.
"اینجا میگه که کنار بیمارستان عمومی یونگپیونگ یکی هست. تازه تا اینجا راهی نیست. بیا بریم."من با خوشحالی بالا پرسیدم و اون در حالی که سرشو تکون میداد خندید، به سمت بار سوشی حرکت کردیم.
YOU ARE READING
One Day ( jenlisa ){Translated}
Fanfiction|Completed| "من-من دوست دخترتم." "چی؟! چطور ممکنه؟" جنی کیم برای سفر کاری شرکت به پیست اسکی یانگ پیونگ میره. لالیسا مانوبان، همکار و تحسین کننده مخفی جنی هم به این سفر میره. بعد جنی با یه حادثه ناگوار روبرو میشه که باعث فراموشی موقتیش میشه و همه خا...