33: bye bitch

630 99 45
                                    

'جنی'

*شش روز بعد*

"هنوز نفهمیدم دور چه کاری هستی جندوکی؟"
جیسو برای میلیون بار پرسید.

"خدایا ایششش، چرا حتی گذاشتم دنبالم راه بیوفتی؟"

"چون ترسیدی که رکاب خودت در بیای و کار دیوونه واری مثل کشتن تهیونگ بکنی! بعلاوه... من تو خونه حوضلم سر رفته، پنج روزه که هیچجایی نرفتم."

چشمامو چرخوندم و گفتم:
"ارامش خودتو حفظ کن. فقط تماشا کن و یاد بگیر."

جیسو سه روز پیش بعد از اینکه چند تا آزمایش داد و پزشکا مطمئن شدن که اون سالمه مرخص شد. امروز بعد از ظهر که رفتم خونش تا چکش کنم اون فقط روی مبل نشسته و مشغول خوردن بود. حدس بزنین چی؟ مرغ. پس وقتی بهش گفتم میخوام برم سوپر مارکت اون علیرغم اینکه بهش گفتم باید تو خونه بمونه و استراحت کنه اصرار داشت باهام بیاد.

بعد از اینکه تو سوپرمارکت کمی چرخ زدیم، خواستیم بیرون بریم. خانم صندوقدار در تمام مدت به طور عجیب غریبی به ما نگاه میکرد و من وانمود کردم متوجهش نشدم.

وقتی از اونجا بیرون زدیم جیسو دوباره شروع به اذیت و ازار دادن من کرد.
"جدی جن حداقل میتونی بهم بگی که همه اینکارا برای چیه؟"

"وای خدا چرا انقدر اصرار داری که بدونی؟"
آهی کشیدم.

جیسو با ناراحتی گفت:
"خب شاید دلیلش این باشه که به سوپر مارکت اومدی و یه نایر، چهار ظرف پلاستیکی کرم تند و زننده، یه قوطی رنک اسپری قرمز، قیچی پارچه ای، سه رول نپار چسب و یه ماهی بزرگ خام خریدی!"

از اوردم اسم این چیزا پوزخند زدم، برای همشون برنامه ریزی خوبی داشتم.

"باشه. واقعا میخوای بدونی؟ پس امشب ساعت 2:30 شب به خونم بیا."

"چی؟ چرا اون ساعت؟"

"دیگه سوالی نپرس."

"اوف باشه!"
جیسو موهاشو بهم ریخت و سوار ماشین شدیم.

________________

بعد از اینکه جیسو رو به آپارامانش رسوندم، به بازاری تو همین  نزدیکی رفتم.

"سلام خانم چطوری میتونم کمکتون کنم؟"

حلقه دروغی رو از انگشتم بیرون اوردم و روی پیشخوان گذاشتم.

"میخوام لطفا اینو برام تعویض کنید."

"البته، فقط وند لحظه بهم فرصت بدین تا من حلقه رو بررسی کنم و بعد در موردش بحث میکنیم."

سرمو تکون دادم و صبورانه منتظر شدم، شاید ادمای عادی حلقه رو برگردونن یا از شرش خلاص بشن تا یاد رابطه قبلشون نیوفتن اما من ایده بهتری داشتم. چرا وقتی میتونم حلقه رو با پول نقد اضافی تعویض کنم، از دستش بدم؟ حتی میتونم باهاش برای جیسو مرغ بخرم.

One Day ( jenlisa ){Translated}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang