31: Nini's monkey

634 94 49
                                    


'جنی'

*ورودی مراسم کریسمس*

"اوه خدای من!"
فریاد زدم و به اطرف نگاه کردم.

تعداد زیادی چراغ جادویی وجود داشت که از غرفه ها آویزون شده بود و مناظر حیرت انگیزی رو درست کرده بود. آدم برفی های واقعی مچاله شده بودن و در آخر مسیرها همراه با درختای صنوبر که کمی پوشیده از برف بودن قرار گرفتن.

زنجیرهای کریسمس در بک گراند زنگ میزدن و حتی بابانوئل با پوشش سورتمه گوزن شمالی خودش هدیه میداد و بزرگترین بخش جالبش، مجسمه های یخی معروف و منحصر به فرد طراحی شده توسط مجسمه سازا بود.

بعضی از اونا داخلشون روشن میشد و حین رد شدن رنگ، رنگای مختلفی چشمک میزد. تو بروشور خوندم که اینا رنگهای واقعی هستن که حتی بخاطر چراغ های ال ای دی که سه روز بودن ذوب نمیشن.

همینطور فهمیدم که بعضی مجسمه ها متفاوتن و پیچیدگی کمتری دارن، اونا باید مجسمه هایی باشن که توسط مردم عادی مثل ما ساخته شدن. خونده بودم که غرفه هایی تو این رویداد هست که بهمون اجازه میده تا خودمون مجسمه درست کنیم تا در رویداد بعدی کریسمس به نمایش در بیاد.

رویداد امسال حتی از قبل هم تماشایی تر بود. عکسای زیادی از رویداد قبلی کریسمس رو تو بروشورها دیدم و بعضی اونا از طریق یه ایمیل ناشناس فرستاده شده بودن. من زیاد بهش فک نکردم چون حدس میزدم این فقط یکی از اون نامه های تبلیغاتی برای تبلیغ این رویداده.

________________

|فلش بک یک سال قبل لیسا|


*حین برگشت به هتل با جنی*

در حالی که جنی روی شونم خوابیده بود، با احتیاط
تلفنم رو برداشتم و گالری رو گشتم. خیلی از عکسا 
در حین شادی ما بودن و نمیتونستیم بهش نگاه 
کنیم و لبخند نزنیم بعد یاد عکسایی افتادم که جنی
با گوشیش گرفته بود.

دستم رو به جیبش رسوندم بعد اونو باز کردم تا
تلفنش رو بردارم. رمز گوشیش باز کردم، ما 
بعداظهر که تو پارک تفریحی خیابون رشته میخوردیم رمزهای همدیگه رو بهم گفته بودیم.

گالری رو باز کردم و عکسای دزدیده شده زیادی از صورتم دیدم، این دزد کوچولو شایان ستایشه. آهی کشیدم و قبل از حذف همه چیز همه عکسهای مراسم کریسمس رو از گالری اون رو برای خودم فرستادم.

گوشی رو به حال اولش برگردوندم چون نمیتونستم ریسک کنم که این عکسا رو ببینه. وقتی مطمئن شدم که گوشیش هیچ اثری از عکسامون نداره، اونو دوباره تو جیبش گذاشتم.

بعد چندتا عکس از مراسم کریسمس انتخاب کردم و بدون اینکه چهرم تو عکس باشه با یه ایمیل ناشناس  واسش فرستادم. میخواستم ببین که این رویداد چقدر قشنگه، گرچه یادش نمیاد تا اونا رو ببینه. شاید اون سال بعد دوباره بیاد.

One Day ( jenlisa ){Translated}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang