32

767 139 62
                                    

play list: Leave a light on lyrics/ Tom Walker

بهم بگو چه اتفاقی داره تو سرت می‌افته.
می‌بینم که داری برای قایم شدن دنبال یک جای تاریک میگردی...
می‌خوای ما از دست بریم؟
خواهش می‌کنم.
نمی‌خوام یه نفر دیگه رو برای مواد از دست بدم:)
خواهش می‌کنم...
به من برگرد...
مثل کسی که به خونه‌اش بر می‌گرده!
حتی اگه راهت رو گم کردی من با اشک‌هام برات یک چراغ روشن می‌کنم.
خواهش می‌کنم.
برگرد خونه.
________________________

دو هفته از وقتی که هری توی پارک لویی رو رها کرده بود می‌گذشت و انگار ماه‌ها از اون روز گذشته بود...

چند روز اول حال لویی انقدر بد بود که حتی نمی‌تونست سر پا بایسته اما بعد از اون هر روز می‌رفت دم در خونه هری و سعی می‌کرد باهاش حرف بزنه اما وقتی می‌دید هری در رو باز می‌ذاره و میره داخل و حتی دعوتش نمی‌کنه که داخل بره می‌فهمید اون هنوز برای حرف زدن آماده نیست و همین لویی رو غمگین و غمگین‌تر می‌کرد...

اون هروقت غمگین بود یا مست می‌کرد یا می‌رقصید. اما این بار هرچقدر مست می‌کرد دردش از یادش نمی‌رفت و فقط حالش رو بدتر می‌کرد!

پس راه دوم رو برای فراموش کردن دردش انتخاب کرد و تقریبا یک هفته بود که بیشتر اوقات روزش رو توی سالن رقص می‌گذروند.

و حالا هم اونجا بود...
بیشتر ساعت‌ها رو با بچه‌ها رقصیده بود و حتی شیفت چندتا از مربی‌ها رو هم گرفته بود تا فقط حواس خودش رو پرت کنه، تا اینکه انسل رسید و شروع به داد و بیداد سر بقیه مربی‌ها کرد که اگه کسی می‌خواد شیفت‌تون رو قبول کنه شما نباید اجازه بدین و دست لویی رو کشید و از پیش بچه‌ها دورش کرد.

اما لویی بی‌توجه به همه حرف‌های انسل شروع به تنهایی رقصیدن کرد و وقتی انسل ازش پرسید داره چیکار می‌کنه خیلی کوتاه فقط جواب داد داره برای مسابقه تمرین می‌کنه.

کل اون روز و روز‌های بعد حواس انسل به لویی بود، اما از شانس خوب لویی امروز انسل هنوز پیداش نشده بود.

بدنش رو با سخت‌ترین و درد آورترین حرکات کششی گرم می‌کرد و هیچ توجهی به ناله‌ی پاهای دردناک و شکمی که چند روز بود غذای درست و حسابی به خودش ندیده بود نمی‌کرد.

دستش رو به میله گرفته بود و پاش رو بالا و بالاتر می‌آورد و سعی می‌کرد حرکت رو بی‌نقص اجرا کنه اما ذهنش جایی دورتر از سالن رقص بود.

حواسش پیش اولین روزی بود که با دوستش میا اولین بسته کوکائین رو اسنیف کرده بود...

ساعت‌های اون روز و اون تجربه شادی بخش هیچ وقت از ذهنش بیرون نمی‌رفت! شادی که زندگی شو به کثافت کشید.

Eyes[L.S] (Completed)Where stories live. Discover now