Play list: Mockingbird/ Eminem
دوست داشت صداش کنه...
دوست داشت اونو به سمت خودش بکشونه.
دوست داشت حرفهاشو بشنوه.
دوست داشت زخمهای آسیب دیدهاش رو ببنده و کنارش باشه.
دوست داشت احظارش کنه!
اما اون فقط یه غریبه بود.
غریبهای که یک بار بیشتر ندیده بودش!
و خب چی میشه اگه غریبهها دوست داشته باشن باهم آشنا بشن؟
______________________لویی: زد یه چیزی بهت بگم؟
زین: بگو.
لویی: من دوباره میخوام برم پیش اون!
زین: کون؟ منظورم این بود که کی؟
لویی چشم غرهای بهش رفت و گفت: وقتی دارم باهات حرف میزنم اون دستهی بیصاحب رو بذار پایین و تو چشمهای فاکیم نگاه کن!
زین زبونشو روی لبهاش کشید و جواب داد: آخه نمیشه نمیبینی مگه دارم میبرم!
لویی دندونهاشو روی هم سایید و به سمت تلویزیون رفت و از برق کشیدش!
زین نگاه پوکر از فاکی بهش انداخت و لویی با خنده گفت: حالا به حرفم گوش میدی!
زین: آره بنال بنال.
لویی: میگم میخوام برم پیش اون یارو!
زین: خب هی میگه میخوام برم پیش اون خب میخوای بری پیش کدوم دیکهدی؟
لویی اخم کوچیکی کرد و گفت: اون پسره دیگه!
زین تیز نگاش کرد.
لویی: باشه بابا اونجوری نگام نکن مدیومه رو میگم!
زین: آها هری رو میگی؟ چرا؟ چیشده دوباره خواب جوانا رو میبینی؟
لویی آهی کشید و گفت: نه اما نمیدونم چرا یه جاذبه کوفتی و لعنتی منو به سمت اون میکشه!
زین با تمسخر خندید و گفت: آره اون جادوت کرده و میخواد بکشونتت اونجا و کون گندهات رو به فاک بده.
لویی تقه آرومی به پیشونی زین زد و گفت: کم چرت و پرت تف کن زد.
زین: خب راست میگم دیگه اگه اون میتونست با مردهها ارتباط برقرار کنه چرا نتونه با زندهها این کارو کنه به نظر من که این کار راحتتره!
لویی با این که قیافهاش پوکر بود اما حرفهای زین به شک انداخته بودش.
زین: چی شد؟
لویی: ها؟ هیچی اصلا تو چرا انقد چرت و پرت میگی؟
زین پوزخندی زد و گفت: آره مشخصه هیچی! از دستمون رفتی جادوگر شهر اوز تو رو برای خودش کرد با اون چشمهای زمردی لعنتیش.
لویی: زد من میخوام ببینمش نمیدونم چرا ولی میخوام ببینمش!
زین: اوکی بابا بدجور زدی بالاها خب برو ببینش!
BẠN ĐANG ĐỌC
Eyes[L.S] (Completed)
Fanfictionچشمها. مال تو مثل قلبت بودند و نور از اونها میریخت! و مال من فقط چشم بودن؛ فقط چشم... Completed UNEdited