Play List: Human/ Christiana Perri
هر روزم رو به امید دیدن تو شب میکردم.
حالا تو روبهروی من ایستادی و من،
توی قلبم بارها ستایشت میکنم.
تو بدون من هم زیبا بزرگ شدی.
تو بدون من هم آدم خوبی شدی.
حالا نوبت بودن ما در کنار همدیگه است.
____________________________سرش روی شونه هری بود و چشمهاش خیره به ورودی دادگاه.
منتظر کی بود؟ جما یا میک؟ خودش هم نمیدونست.
فقط میدونست اگه انتظار بکشه حس میکنه هنوزم زنده است. پس انتظار میکشید.دو روز از حمله عصبیای که بعد از دیدن اون مرد بهش دست داده بود گذشته بود و اونها حالا توی دادگاه منتظر نشسته بودن.
دستی که توش لیوان آبی بود جلوی صورتش قرار گرفت.
سرش رو از شونه هری برداشت و به زین که لبخند مهربونی روی صورتش بود نگاه کرد.زین: اینو بخور لو، خوبه که آروم باشی.
اونها نگرانش بودن، کل این دو روز یک کلمه حرف نزده بود و فقط به خاطر اینکه میدونست دادگاه داره و باید قیافه موجهی داشته باشه، غذا خورده بود.
لیوان رو از دست زین گرفت و سر کشیدش و بدون حرف اون رو به زین پس داد.
هری آروم موهاش رو نوازش میکرد و باهاش حرف میزد اما اگه میخواست صادق باشه باید میگفت که ذرهای از حرفهاش رو متوجه نمیشد.
دلش پیش میک بود و فکرش پیش جما که توی ترافیک گیر کرده بود.
دستش رو توی جیبش کرد و کیف پولش رو درآورد و بازش کرد و به عکسی که داخلش بود نگاه کرد.
عکسی از میک وقتی تازه شروع به نشستن کرده بود؛
تیشرت و شلوارک آبی روشنی تنش بود که آبی چشمهاش رو زیباتر از همیشه نشون میداد. گورخرهای کوچیکی روی پیرهنش بود و اون با تعجب به دوربین زل زده بود انگار خودش هم به اندازه لوییای که ازش عکس میگرفت از نشستنش متعجب بود.نفهمید کی شروع به هق هق کرده، اما بازهم این دستهای هری بودن که دور تنش پیچیده میشدن و بازهم اون بود که آرومش میکرد.
هری: همه چیز خوبه لویی. تو امروز قراره پسرت رو ببینی. چرا گریه میکنی لاو؟
خودش هم نمیدونست چرا گریه میکنه، انگار که حالا میک بهش نزدیکتر از این چند وقت بود تازه متوجه میشد که این مدت چه غم و دلتنگیای رو تحمل کرده بود.
نگاهش رو دوباره به عکس توی دستش و پسرش انداخت، زیبای شیرینش.
هری: اون خیلی خوشگله لویی، درست مثل خودت.
سرش رو بالا برد و به چشمهای هری خیره شد. توی چشمهای هری اطمینان و محبت بود. توی چشمهاش دنیا دنیا حرف با لویی بود.
YOU ARE READING
Eyes[L.S] (Completed)
Fanfictionچشمها. مال تو مثل قلبت بودند و نور از اونها میریخت! و مال من فقط چشم بودن؛ فقط چشم... Completed UNEdited