Play list: Cry/ Rihanna
من هیچ وقت آدم احساسی نبودم، احساساتم رو
جز برای خانواده و دوستهام خرج نکردم.
هیچ شخص خاصی تو زندگیم نداشتم.
بهم بگو چرا تو وسط زندگی منی؟
بهم بگو داری با من چیکار میکنی؟
_____________________خونه پرسر و صدا و شلوغ چهارتا پسر تبدیل شده بود به جایی که اگه صدای کسی بلند میشد با زین و لیام عصبی که هر لحظه آماده بودن تولید کننده صدا رو به قتل برسونن رو به رو میشدن!
یک هفته بود که وضع همین بود و نایل خودش رو لعنت میکرد که اون روز از خونه رفت و لیام، زین رو بوسید و این همه جریان به وجود اومد!
اما لویی به صورت جدی و منطقی به نایل توضیح داد که این تقصیر اون نیست و اون دوتا بالاخره باهم کنار میان!
اما بعد از یه هفته کم کم اون هم داشت امیدش رو از دست میداد!
خب دعوای بین زین و لیام هیچ وقت از بیست و چهار ساعت تجاوز نمیکرد و حالا اونا هفت روز بود که عملاً همدیگه رو نمیدیدن و هر کدومشون جوری رفتار میکردن که انگار اون یکی وجود خارجی نداره!تلاشهای نایل برای کم کردن تنش بینشون هیچ فایدهای نداشت و رسماً مثل بنزینی بود که رو آتیش ریخته میشد!
اون شب قرار بود که لویی با خواهرهاش باشه اما بعد لوتی تماس گرفت و گفت که قراره با بن دوست پسرش و دخترها بره بیرون و اگه لویی دوست داره میتونه بهشون ملحق بشه و لویی گفت نه!
مشکل این نبود که لویی از بن بدش میاومد یا همچین چیزی اتفاقاً بن پسر خیلی خوبی بود.
مشکل این بود که لویی نمیتونست رابطههای عمیق رو دور و بر خودش ببینه و به هری فکر نکنه!در واقع لویی تو همه ساعت بیداریش یه جوری به هری فکر میکرد و بهونهای پیدا میکرد که بهش زنگ بزنه یا مسیج بده و هری هم با علاقه جوابش رو میداد!
ولی یه چیزی این وسط لویی رو اذیت میکرد و اون این بود که جرات نداشت از هری راجع روابطش بپرسه و این آزار دهنده بود!
اینکه نمیدونست برای هری دقیقا چیه براش آزار دهنده بود در حالی که نباید اینجوری میبود!اگه هری دوست دختر یا دوست پسر داشت...
فاک لویی حتی نمیدونست اون به پسرها علاقه داره یا نه!این خیلی ناامید کننده بود!
لویی با دست محکم به پیشونی خودش زد و صدای نایل که روی کاناپه اون وری دراز کشیده بود و پی اس بازی می کرد بلند شد: اوه مرد هرچی عقل تو کلهات بود رو سکته دادی بیچارهها جو شوک شدن!لویی شکلکی برای نایل در آورد و گفت: خفه شو!
نایل: چیشده؟
لویی: هیچی!
نایل: اوکی لویی میدونی که تهش به من میگی چته پس حالا بهم بگو چته تا تهش چِت کرده نیای پیشم بگی چته...
BẠN ĐANG ĐỌC
Eyes[L.S] (Completed)
Fanfictionچشمها. مال تو مثل قلبت بودند و نور از اونها میریخت! و مال من فقط چشم بودن؛ فقط چشم... Completed UNEdited