6

988 192 6
                                    


از موقعی که سوار ماشین شده بودن تهیونگ یه کلمه هم حرف نزده بود و فقط رانندگی میکرد،

چا اون وو بالاخره صبرش تموم شد:

"مشکلی پیش اومده سرگرد؟"

تهیونگ دنده رو عوض کرد و بدون اینکه نگاهشو از جلوش برداره زمزمه کرد:

"نه..نمیدونم"

"تو صحبتتون با جئون جانگکوک مشکلی پیش اومد؟ باید میزاشتین منم میومدم"

" نه.اون تقریبا جواب همه ی سوالامو داد...صحبتت با جانگ هوسوک رو ضبط کردی؟"

" بله قربان، براتون میفرستم رو سیستم خونه تون"

"خونه چرا؟ الان که رفتیم اداره برام بزار"

"سرگرد کیم، لطفا برین خونه تون و منو نزدیک ترین ایستگاه مترو پیاده کنین"

تهیونگ از لحن جدی و دستوری سروان چا خندش گرفت ولی به روش نیاورد:

"چیشده اون وو؟ خسته ات کردم؟ فکر کنم حسابی ازینکه سه روز مداوم منو تحمل کردی کلافه ای"

"بله قربان"

تهیونگ ناباورانه به سروان چا نگاه کرد که در کمال خونسردی به جلوش نگاه میکرد

"چییی؟ از من خسته شدی؟"

"بله قربان، سه روزه دارین نقطه به نقطه ی سئول رو میگردین و دنبال فراری ای که دستگیر کردنش کار خداعه میگردین، منم مجبورم دنبالتون همه جا بیام و تو دادگستری با هزار نفر سروکله بزنم تا مجوز کارایی که میکنین رو بگیرم، حالا لطفا این خروجی رو بپیچین داخل تا زودتر برسین خونه"

اون وو یک نفس گفت و با دستش به سمت خروجی اشاره کرد، تهیونگ ک دید چاره ای چون تسلیم شدن نداره وارد خروجی شد

"هعی سروان چا، امروز خیلی بد اخلاق شدی. بخاطر اینه که نزاشتم صبحونه بخوری؟"

"قربان شما هیچ وقت نمیزارین ماها غذا بخوریم، خودتونم نمیخورین"

تهیونگ عملا خلع صلاح شد و ترجیح داد بقیه راه ساکت شه و دیگه چیزی نگه. بعد ازینکه سروان چا رو به ایستگاه مترو رسوند، مستقیم به سمت خونش رفت تا یکم استراحت کنه و ذهنش آروم بشه.

بعد ازینکه رسید به آپارتمانش کلید انداخت و وارد خونه شد ،

مبل رو دور زد و میخواست خودشو پرت کنه روش که لحظه ی اخر فهمید کسی روش خوابیده،

پوفی کشید و با پا به باسن تپل پسر رو مبل ضربه زد

" اینجا چه غلطی میکنی جیم؟ مگه خودت خونه نداری؟؟"

جیمین آروم لای چشماشو باز کرد و چرخید سمت تهیونگ

"اومدی ته؟ اههه، جوجو نزاشت بخابم....منم اومدم اینجا..کی اومدی؟"

ChangesWhere stories live. Discover now